در حضور دريا


همناله با نئي كه نواها در او گم است
آن قطره ام كه وسعت دريا در او گم است

درياب اعتبار زمان حضور را
كامروز لحظه ايست كه فردا در او گم است

گاهي نديدن است سبب ساز ديدنت
مست نگاهي ام كه تماشا در او گم است

ديروز اگر ز حسرت مجنون نشان نماند
اينك جنون ماست كه صحرا در او گم است

هر نامه قاصديست كه از حرف غربتم
يك آسمان كبوتر تنها در او گم است

از حيرت حضور دهان باز مانده است
غرق سكوتي ام كه صداها در او گم است

بنشين رفيق بر سر سجاده ي نماز
درياب آن دعا كه تمنا در او گم است

محمود سنجري

بازگشت