بوي باور


مثل يك لبخند ساده، ساده ام
عشق مي داند كه من آزاده ام

بوي گندم خيزد از دستان من
آري آري روستايي زاده ام

كاروان كوچيده تا مرز حضور
تازه من در فكر كوچ افتاده ام

شعر هجرت را بخوان در گوش من
پاي رفتن دارم و آماده ام

زندگي را مي كشم دنبال خود
آشنا بر زخمهاي جاده ام

دانه هاي پاك اشكم شاهدند
بوي باور مي دهد سجاده ام

اسحق راهب

بازگشت