راز نماز


چون كه رسد موقع راز و نياز
خويش فراموش نما در نماز

هست خودي سد و حجاب اي عزيز
پرده به يك سو زده با خود ستيز

گر تو از اين ما و مني بگذري
نور رخ دوست عيان بنگري

تا كه شوي لايق ديدار يار
در طلبش باش بسي بيقرار

دل بكن از غير خدا كن قيام
محو نما خويش تو در اين مقام

گو كه سزاوار تو باشد ثنا
حمد ستايش به تو باشد روا

بنده ام و بنده ي درمانده اي
آمده ام چون كه مرا خوانده اي

اي به تو مختوم تمناي من
ياد تو تسكين و تسلاي من

چونكه نماز تو بود اين چنين
جلوه معشوق ببيني يقين

حال دگر محو و فنا گشته اي
لايق ديدار خدا گشته اي

حال تو مسجود شدي بر ملك
حال تو پرواز كني در فلك

حال بريدي تو از اين خاكدان
حال تو معراج نمودي بدان

حال رسيدي تو به درياي نور
گشته ز دنياي سياهي بدور

حال دگر سوي خدا مي روي
گشته اي از خويش جدا مي روي

حال نباشد ز خودي چون اثر
از همه جز دوست توئي بي خبر

سر عفاف است ترا جايگاه
عرش ربوبي است ترا پايگاه

مرحله قرب و فنا في الله است
از همه ي كون و مكان شوي دست

كون و مكان جلوه ي رخسار اوست
مي نگري ارض و سما نور دوست

مي نگري علم و كمال است و بس
مي نگري خير و جمال است و بس

مي شنوي نغمه ي تسبيح باز
كشف شود بر تو چه بسيار راز

ابوالفضل خلخالي زنجاني «فرزانه»

بازگشت