افسون نماز


چندي است دلم در طلب گلشن راز است
سودايي سر سبزي بستان نياز است

از پهنه سجاده به آئينه خورشيد
جاري شده دستي كه در افسون نماز است

اي عشق بيا كاين دل سرگشته راهي
آهي است كه در آينه ها مسئله ساز است

در غربت صحراي فنا خاك نشين است
چشمي كه نه در فكرت باران نياز است

از پشت سياهي بدم اي عشق كه اينجا
دروازه ي چشمم به سحرگاه تو باز است

بهروز سپيدنامه

بازگشت