جانباز در نماز


چشم هايت چراغ بزم نياز
آفتاب بلند درگه راز

قامتي ايستاده چون البرز
رو به سوي خداي بنده نواز

نفست از شميم راز پر است
با ملائك مگر شدي دمساز

در قيام و قعود مي بينم
قد سرو تو در نشيب و فراز

مي روي تا به عرش تا ملكوت
وه چه بي بال مي كني پرواز

از ميان تمام خسته دلان
كيستي تو كه گشته اي ممتاز

تو چه كردي كه آستان خدا
گشته بر روي دلرباي تو باز؟!

مي رسد اين ندا زعرش مجيد
عرشيان سر دهند اين آواز

رو به درگاه عشق آورده است
ايستاده است عاشقي به نماز

مي برد هوش از سر افلاك
سوز راز و نيازت اي جانباز

عباس براتي پور

بازگشت