نماز


تا كجا رفتم به آواي اذان
تا فراسوها، وراي اين جهان

بر سر سجاده بنهادم قدم
پشت پا بر هر چه غير از او زدم

بي نياز اما ز سر تا پا نياز
جلوه ي معشوق و من غرق نماز

تا كه بستم چشم دنيائيم را
يافتم خورشيد بينائيم را

باغ را لبريز ديدم در نماز
سيب را از شاخه چيدم در نماز

اقتدا كرده است بر من آفتاب
خويش را گم كرده در من آفتاب

در هوايم سارها، گنجشك ها
چترها را باز كرده در فضا

بي قرار از بانگ الله اكبرند
در نمازم سايه بان مي گسترند

در قنوتم عشق جاري مي شود
دست هايم پرقناري مي شود

ابر را ديدي كه خندد در بهار
با نمازم نيمه شب دارد قرار

بي قرار از چشم گريان من است
بي خبر از راز پنهان من است

در ركوعم شوق بازي مي كند
با نيازم همنوازي مي كند

چونكه سر بر خاك مي آرم فرود
مي رسد بر گوشم از عرش اين سرود

گوش كن اكنون ملائك مي رسند
با گل تكبير يك يك مي رسند

تا ببازم هر چه هست و هر چه بود
در سجودم در سجودم در سجود

در تشهد كرده ام اقرارها
جز خدا حتي نمي ماند صدا

تا شوم بيگانه از خود در سلام
مي دهد ساقي به دستم دست جام

ذكر مي گويند با تسبيح من
هم من و هم بلبل و هم ياسمن

لحظه اي پيش آ تماشا كن ببين
كرده امضا جانمازم را يقين

چشم و گوش و عقل و هوشم باخداست
عشق من ايمان من تنها خداست

هر كه چون من آشنا شد با نماز
مي شود هر ذره اش گوياي راز

مصطفي امامي «آشنا»

بازگشت