صفاي نماز


هست معراج در صفاي نماز
بي تعلق بيا براي نماز

سير كردن به عالم ملكوت
هست از نور ره گشاي نماز

روح را در عروج روشن عشق
مي سپارم به اعتلاي نماز

جان و دل را به جلوه گاه حضور
مي كنم روشن از صفاي نماز

ريختم در مقام آگاهي
هستي خويش را به پاي نماز

يكسر از خويشتن شدم فاني
تا كه دريافتم بقاي نماز

جان در آن لحظه هاي نوراني
شد هم آغوش با خداي نماز

شوق هم شد به وصل او اكسير
از گل مهر كيمياي نماز

در وصالم طليعه نورش
آگهم كرد از بهاي نماز

غرق در نور عشق مي گويم
غزلي ناب از براي نماز

باز كن چشم دل كه جان «مراد»
متجلي است از جلاي نماز

حسن كاظمي مرادي «مراد»

بازگشت