پله اي از آب
عروج روشن روح است، سجده امواج
اسير پاي شكوه است، جاده معراج
حرير سبز بهار است، باغ سجاده
مكان رؤيت يار است، باغ سجاده
كوير خسته و خشك است، سينه در خواب
وضو ميان من و دوست، پله اي از آب
صداي زمزمه آب با اذان آميخت
و دست خسته يك مرد بر خدا آويخت
رسيده صبح و شكسته است پشت شام سرد
رسيده فرصت پرواز روي بام درد
دوباره مسجد و هنگام با خدا بودن
دوباره از همه خويشها جدا بودن
دوباره پر زدن از خاك و تا خدا رفتن
به باغ روشن خورشيد با خدا رفتن
نماز و فرصت نجواي راز با معبود
نماز و پله سبزي به خانه مقصود
وجود بنده سكوت است در حضور او
سوار بال قنوت است در حضور او
نماز، زمزمه و ناله هاي خلوت روح
نماز و كشتي اميد همسفر با نوح
قاسم رفيعا