راز نماز


بانگ اذان شنيدم و رفتم به مسجدي
تا سجده در برابر آن دلربا كنم

عزم حضورِ يار نمودم در آن ميان
ديدم هنوز مانده كه اين ادعا كنم

با آن كه توبه ها بشكستم حضور يار
كردم دوباره توبه كه ترك ريا كنم

گفتا اگر چه توبه شكستي بيا كه من
كي نادمان درگه خود را رها كنم

دستي ز روي شرم گرفتم به پيش رو
شايد كه او اجازه دهد تا دعا كنم

روي نگار هر طرفي جلوه مي نمود
ماندم كدام قبله كجا اعتنا كنم؟

گفتا بيا و هر چه كه خواهي بگو و من
گفتم كه رخصتم بدهي جان فدا كنم

گفتا بهشت يا كه اسيرت كنم به عشق
گفتم به عشقِ روي تو من اكتفا كنم

با ناله هاي خويشتن از ژرفناي دل
تا بي كرانه، عشق تو را برملا كنم

در موجهاي اشك دو چشمم در اين نماز
«ثابت» تو را به مونس جان آشنا كنم

محمود ملك ثابت

بازگشت