باغ عبادت


چادر كهنه شب را بر خاك
تيغه نازك خورشيد دريد

با سر انگشت نوازشگر باد
لاله اي شب زده از خواب پريد

قُمريان بر لب هر پنجره اي
نغمه گرم اذان سر دادند

آب خوردند ز سر چشمه نور
خواب را خنده زنان پر دادند

لاله خم شد سر سجّاده صبح
شبنم اشك به چشمش آويخت

باغ از زمزمه او پر شد
اشك باران شد و بر گلها ريخت

جويباري ز دعا جاري شد
شست از روي چمن گرد و غبار

باغ در قايقي از نور نشست
رفت تا خانه سر سبز بهار

مهري ماهوتي

بازگشت