نماز


ستاره خفت و شباويز خفت و شبرو خفت
منم كه شب همه شب بي قرار خويشتنم

سپيده سر زد و گلبانگ زد، خروس ز بام
سحر به پنجره، انگشت مي زند كه منم

به نازِ دستِ نوازشگرِ نسيم سحر
گشود ديده شب آرميدگان از خواب

دميد سبزه صبح و گل ستيغ شكفت
نشست از بر پيروزه، توده سيماب

گذشت شبرو، بر بام شد مؤذن پير
به هر كرانه در افكند نغمه توحيد

ز كام مأذنه، بانگ اذانِ صبح آمد
طنين دلكش تكبير، در فضا پيچيد

(خدا خدايان)، از خواب ناز برجستند
ز آب چشمه تسليم شستشو كردند

پي نماز به خاك نياز رخ سودند
نظر ز غير بريدند و ياد او كردند

برآمد از دلِ فرزانگان نوايي خوش
گه از تلاوت قرآن، گه از سرود نماز

شرار در دل تاريك بي خدايان زد
چنان حضور، چنان شور و حال و سوز و گداز

من ايستاده، ز سر تا به پاي غرق گناه
به لب ترانه توحيد و دل ز شرم، ملول

خجل ز طي شده ايام ناسپاسي ها
به چاره جويي وجدان خويشتن مشغول

سياه نامه اعمال خويشتن در پيش
به جز فضيحتم اين (زشت نامه) ننمايد

مرا كه روز جواني به كژ گماني رفت
از اين قيام و قعودم چه حاصلي زايد؟

ز آب توبه چسان شويم اين سياه گليم؟
كه تار و پودش عصيان و نامسلماني است

مگر عنايت او دست گيردم ورنه
به چشم خسته من برق صبح پيدا نيست

عروس روز برآمد ز حجله گاه افق
به صد كرشمه، به روي جهانيان خنديد

ز شور نغمه «لاتَقْنَطُوا»ي همسايه
دميد از افقِ خاطرم دو صد خورشيد

حميد سبزواري

بازگشت