رشته وصل يار


من بهين معشوق خلوت خانه ي اهل نيازم
نور چشم انبيا، محبوب پيغمبر، نمازم

رشته ي وصل خدايم، مشعل راه هدايم
همنواي اهل دردم، همزبان اهل رازم

چشمه ي آب حياتم، معني صبر و ثباتم
آتش عشق درونم، شعله ي سوز و گدازم

بوده از اول ستون دين احمد، قامت من
انبيا بستند صف، برگفتن «قد قامت» من

پيش تر از آفرينش، يار احمد بوده ام من
در ذكر لعل لبهاي «محمد» بوده ام من

انبيا را اوليا را اتقيا را اصفيا را
هديه ي ذات خداي حي سرمد بوده ام من

متقين را مؤمنين را بهترين ذكر الهي
صالحين را خوشترين خلد مخلد بوده ام من

نور چشم حيدر و زهرا و پيغمبر، منم من
آيه ي «تَنهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» منم من

گاه آدم را چراغ و چشم گوهر بار بودم
گاه با نوح نبي در موج طوفان، يار بودم

گاه با خيل ملك در آسمان، پرواز كردم
گاه ابراهيم را گل، در شرار نار بودم

گاه با عيسي بن مريم بر فراز چرخ رفتم
گاه با موسي بن عمران تا سحر بيدار بودم

من نمازم، بال پرواز بلند اهل دينم
كز ازل معراج مؤمن خوانده «ختم المرسلينم»

ارتباط بين خلق و خالق منان، منم من
مشعل روشنگر دين، پرتو ايمان، منم من

شمع بزم «ليلة الاسراي» معراج پيامبر
گلشن توحيد و خار ديده ي شيطان منم من

يار يوسف سال ها در قعر چاه و كنج زندان
مونس يعقوب در تنهايي و هجران منم من

ناله و فرياد و سوز و شور و درد اهل رازم
من نمازم، من نمازم، من نمازم، من نمازم

در دل غار حرا هر شب پيامبر بود با من
در كنار نخل ها، تا صبح حيدر بود با من

نيمه هاي شب كه هر چشمي به خواب ناز بودي
بين محراب دعا زهراي اطهر بود با من

از شب عاشور تا هنگام صبح درد خيزش
عون و جعفر، قاسم و عباس و اكبر بود با من

ديده ام جابر جبين يوسف زهرا گرفته
انس با من در دل شب زينب كبرا گرفته

من كه از «تكبيرةالاحرام» تا ذكر سلامم
روز و شب نقل دهان هر رسول و هر امامم

همدمم در خلوت شب سيد سجاد بوده
با سلام و با سجود و با قنوت و با قيامم

هر كه پاس حرمتم دارد كنم دائم دعايش
سخت مي گيرم به آن كس كو نگيرد احترامم

با وجود آن كه خود، داروي درد هر طبيبم
در ميان دوستان خويش تنها و غريبم

من كه بر گلزار جانها مي دهم عطر خدايي
از چه رو قومي ز غفلت مي كند از من جدايي

هديه ي معبود و «محبوب القلوب» عابدانم
ليك بودم مورد بي مهر و بي اعتنايي

آن شكسته پنج ركنم اين نهاده زير پايم
آن شده بي گانه با من در كمال آشنايي

آن يكي خواب و خور خود را مقدم داند از من
روي گرداند خدا از هر كه روي گرداند از من

من نمازم بهترين مهر قبولي هاي طاعت
روز محشر مي كنم از دوستان خود شفاعت

اي خوشا آنان كه مي خوانند در آغاز وقتم
خوبتر آن كه مرا بر پاي دارد با جماعت

هر كه آبادم كند گويم دعايش لحظه لحظه
هر كه ويرانم كند نفرين بر او ساعت به ساعت

من گرامي مهر پيشاني گلگون حسينم
اولياي حق همه مرهون من بودند اما

من خدا داند خدا داند كه مرهون حسينم
با صلاة و با قيام و با قعود و با قنوتم

خون «ثاراللهيان» از من كند امروز ياري
در مسير شام زينب كرده از من پاسداري

نيتم از سينه ها زنگ معاصي مي زدايد
حمد و تكبيرم ز اهل معرفت دل مي ربايد

با ركوعم هر بزرگي قد كند پيش خدا خم
با سجودم هر عزيزي سر به خاك دوست سايد

پير عارف با قيامم شمع جان را مي فروزد
عبد سالك با قنوتم دست دل را مي گشايد

اي جوان، من با توام با تو، تو با من باش با من
دوست دارم باش؛ زيرا دوست مي دارم تو را من

مرتضي با چشم از خون بسته اش مي كرد يادم
فاطمه با پهلوي بشكسته اش مي كرد يادم

مجتبي مشتاق من مي بود و من هم عاشق او
روز و شب با گريه ي پيوسته اش مي كرد يادم

قلب «ثارالله» پيش تير دشمن تا سپر شد
با تن مجروح از خون شسته اش مي كرد يادم

( ميثم ) ار خواهي خدا ياد تو باشد ياد من كن
خرم از گلبانگ تكبيرم درون خويشتن كن

غلامرضا سازگار (ميثم)

بازگشت