گاه نماز


بربند بي تراخي در كار دل ميان را
چندان كه خيره سازي از خويش توأمان را

از درد بي امانم گر ناله ام برآيد
ترسم به لرزه آرد اركان كهكشان را

محبوب دلگشايم از طلعتش گشايد
بيني به پاي بوسش سرهاي مهوشان را

رازي كه بد نهفته از آن مه دو هفته
خورشيد خاورش گو در دشت خاوران را

كشف محمدي را بر جان و دل نشاني
خواهي اگر نشاني زان يار بي نشان را

روح القدس دمادم چون مهر مي فروزد
جان را بدار سويش يا بي جهان جان را

در خلوت سحرگاه بنموده اند آگه
از رمز نغز پيري فرزانه نوجوان را

گاه نماز خواهم كز شوق و ذوق نجوي
از عرش بگذرانم آوازه ي اذان را

از درس و بحث قرآن سر حسن نمايد
تا بنده اختران و رخشنده آسمان را (1)

آيةالله حسن زاده آملي

پاورقي

1- صد كلمه در معرفت نفس، ص 59.

بازگشت