حديث آرزومندي
سحر با باد مي گفتم حديث آرزومندي
خبر آمد كه واثق شو به الطاف خداوندي
دعاي صبح و آه شب كليد گنج مقصود است
بدين راه و روش مي رو كه با دلدار پيوندي
جهان پير رعنا را ترحم در جبلت نيست
ز عشق او چه مي پرسي در او همت چه مي بندي؟
همايي چون تو عالي قدر و حرص استخوان تا كي؟
دريغ اين سايه ي ميمون كه بر نااهل افكندي
در اين بازار اگر سوديست با درويش خرسند است
خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي
حافظ شيرازي