گمنامان عشق


خوشا آنان كه ترك كام كردند
به كام عار ننگ از نام كردند

به خلوت انس با جانان گرفتند
به عزلت خويش را گمنام كردند

به شوق طاعت و ذوق عبادت
شراب معرفت در جام كردند

به حق بستند چشم و گوش دل را
محبت را به عرفان رام كردند

به حق پرداختند از خلق رستند
به شغل خاص ترك عام كردند

ز دنيا و غم دنيا گذشتند
مهم آخرت انجام كردند

خوشا آن دل كه مأواي تو باشد
بلند آن سر كه در پاي تو باشد

فرو نايد بملك هر دو عالم
هر آن سر را كه سوداي تو باشد

غبار دل به آب ديده شويم
كنم پاكيزه تا جاي تو باشد

خوش آن شوريده ي شيداي بي دل
كه مدهوش تماشاي تو باشد

نمي خواهد دلم گل گشت صحرا
مگر گل گشت صحراي تو باشد

فيض كاشاني

بازگشت