نماز


از جاده هاي دور مي آيي تو اي دوست
با كوله بار نور مي آيي تو اي دوست

سوغات راه آئينه مي آري برايم
خورشيد را در باغ مي كاري برايم

دستان پر ياس مرا دريافتي تو
تنهاي من، احساس من را يافتي تو

خورجين دوش بادها بوي تو دارد
فصل شكفتن باغ رو سوي تو دارد

در شهر چشمان تو من تنهاترينم
در انتهاي جاده شب آخرينم

اينجا تمام ياسها رنگ تو دارند
گلدسته هاي نور آهنگ تو دارند

قاليچه احساس زير پاي ايوان
اشك شقايق، آسمان سبز گلدان

يك سايه و در دست قرآن دستهايش
سجاده و درياي ايمان زير پايش

گلهاي چادر وقت ديدار تو آن شب
بوي ملائك داشتند و رنگي از شب

در قبله ي رويت نماز من مثل بود
ديدار تو حي علي خير العمل بود

پوپك پرورش

بازگشت