چرا كمال بشري طوري است كه فقط از ناحيه عبادت (نماز) تأمين مي شود؟


رابطه كمال و عبادت يك رابطه وضعي و قراردادي نيست؛ بلكه رابطه اي ذاتي و تكويني است. همان طور كه جسم سرد در اثر مجاورت اجسام گرم حرارت مي پذيرد، انسان نيز در پرتو ارتباط و انس با كمال مطلق، رو به كمال مي رود. پس چون 1- غير از خداوند كمال مطلقي نيست، 2- جز در سايه ارتباط با كمال مطلق استكمال حاصل نمي شود 3- و ارتباط با كمال مطلق، راه ويژه هاي خود را دارد - كه خداوند بهترين آنها را در قالب عبادات بيان كرده است - روشن مي شود كه از غير اين راه ها رسيدن به كمال خواب و خيالي بيش نخواهد بود. اما اين كه آيا روش هاي ديگري براي عبادت وجود دارد يا نه و آيا اصولاً انسان مي تواند از جداي آنچه در دين حق مطرح شده است راهي ديگر براي عبادت برگزيند نيازمند اين ديدگاه مبتني بر اومانيسم(Humanism) و معرفت شناسي سكولاريسم(Secular epistemology) است. به عبارت ديگر اين نوع سكولاريسم افراطي(Radical Secularism) است كه نه تنها دين را از عرصه سياست، فرهنگ و اجتماع بيرون مي راند؛ بلكه حتي دخالت خدا و دين در تنظيم مناسبات بنده و خدا را هم به دور مي ريزد و انسان را در اين عرصه خود بسنده و «فعال مايشاء» مي داند. پيش فرض اصلي اين گرايش، اين است كه در انسان شناسي سكولار(SecularHumanology) عبادت و گرايش به سوي خدا، چيزي بيش از يك كشش عاطفي و رواني(Phsycological #motion attraction) نيست. وقتي چنين شد ديگر مصلحت ذاتي و حقيقت كمال بخش و سعادت آفرين عبادات خاصه، به كلي نفي مي شود. عبادت هم مي شود مانند لباس كه هركس مد و شكل و رنگ دلخواه خود را برمي گزيند، بدون آن كه مطلوب شخص «الف» با آنچه شخص «ب» برگزيده است، تفاوت و امتيازي واقعي داشته باشد. به خوبي روشن است كه اين ديدگاه با جهان بيني معارف اسلامي هيچ گونه سازگاري ندارد. در نگرش اسلامي احكام الهي همه منطبق با مصالح و مفاسد نفس الامري هستند؛ يعني، اگر مثلاً دستور به نماز با جزئيات و شرايط خاصي داده شده است، همه به خاطر مصالح واقعي است كه در آن عمل نهفته و انسان در مسير كمال و سعادت جاودان سخت بدان نيازمند است و بدون آن زيان كار خواهد بود. ديگر اين كه عبادت و رابطه با خدا دو طرف دارد: 1- خداوند كه معبود و مورد ستايش و نيايش است. 2- انسان پرستشگر و نيايشگر. هم چنين اساسي ترين چيزي كه انسان در مسير عبادت و راه يابي به سوي خدا نياز دارد، دو چيز است: 1- معبودشناسي؛ يعني، ابتدا بايد معرفتي نسبتاً درست از او داشته باشد و بداند كه با چه كسي روبه رو مي شود، 2- راه شناسي؛ يعني، بداند كه چگونه مي تواند با او رابطه برقرار كند و بهترين، نزديكترين، پذيرفته ترين و سالم ترين راه به سوي او چيست؟ اكنون اين سؤال پديد مي آيد كه آيا خداوند كه علم مطلق است، خود و نيكوترين راه بشر به سوي خود را بهتر مي شناسد، يا انساني كه حتي هنوز خود را به درستي نشناخته است؟ پس اگر او بهتر مي شناسد و براساس آن بهترين راه را فرا روي بشر قرار داده و پيمودن آن را امر فرموده است، كدامين منطق سليم و استوار مي پذيرد كه آن را كنار زده و به راه ديگر برويم! در رابطه با ايده اي كه از گروه موسوم به مجاهدين پيش از تغيير ايدئولوژي نقل كرده ايد، چند نكته قابل توجه است: 1- اين ديدگاه همه آنان نبوده است؛ بلكه عناصر متدين آنان خلاف آنچه ذكر كرده ايد مي انديشيدند. 2- عناصري هم كه چنين ديدگاهي را پذيرفتند، در خطاي بزرگي گرفتار شده بودند؛ زيرا: اولاً، عبادات هيچ تعارضي با مبارزه ندارد. ثانياً، بسياري از عبادات اسلامي خود در بردارنده تلاش هاي اصلاحي اجتماعي و يا زمينه ساز و تشويق كننده مبارزات اجتماعي است. ثالثاً، عبادت و ارتباط با خدا روح اميد و استقامت را تقويت مي كند و تاريخ مبارزات نشان داده است كه پايدارترين مبارزان، قديمي ترين آنان بوده اند. رابعاً، عبادت جهت دهنده به مبارزات است و انسان را در جهت صحيح در مبارزات اجتماعي، هدايت نموده و از انحراف و كج روي مصون مي دارد.

مركز فرهنگي نهاد رهبري در دانشگاه ها

بازگشت