چگونه مي توان عشقي را كه ائمه در نماز داشتند را درك كرد؟


اما اين كه چنين عشقي چگونه حاصل ميشود؟ بايد گفت: ريشه اينعشق درنهاد و فطرت هر كس نهفتهاست . زيرا انسان ذاتا عاشق كمال و جمالاست و در هرجا جمال و كمالي تشخيص داد به سمت آن ميگرود. ليكن غالباًكمالات ناقص را مييابد و دلباختگي و سرسپردگي در برابر آن حجاب رؤيتجمال و كمال مطلق ميشود. ولي آن كس كه ذات جميل عليالاطلاق و كمالمطلقه را بشناسد به ديگري دل نخواهد سپرد و جز بدو نخواهد انديشيد.بنابراين اولين توشه اين راه معرفت است و معرفت پروردگار از سويي بامطالعه و تدبر و تفكر و از سوي ديگر با پالايش نفس از رذايل و عبوديت واطاعت كامل از احكام شريعت ميسر است.از اينرو بايد دانست كه راه دراز وپر خطري پيشروست. به قول حافظ:
الا يا ايها الساقي ادركأسا و ناولهاكه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
از طرف ديگر سالك سبيل حق نيازمند توفيق و دستگيري و مراقبتاست. ازاين رو بر چند نكته تاكيد ميشود:
1- التزام به احكام شريعت در همه مراحل؛
2- همراهي با استاد؛
3- پالايش نفس از رذايل؛
4- استعانت از خدا و توسل به اهل بيت(ع)؛
5- عزم و اراده قوي و پايدار.
خرّم آن دل كه بود در حرم دلدارشخنك آن ديده كه دارد شرف ديدارش
سر تسليم بنه در قدمش بيچه و چونبسرم كار همين است و مكن انكارش
پير داناي من آن دُرج گهرهاي سخنكه مرا آب حياتست همي گفتارش
گفت جز تخم حضوري ندهد بار وصالخواجه در ملك دل اين تخم سعادت كارش
بوالعجب خانة پر نقش و نگاري است جهانصنع نقّاش بهبين و هنر معمارش
وارداتي كه به دل ميرسد از ممكن غيباربود همنفسي بو كه كنم اظهارش
رهروان سوختة بيسر و بيسامانندشرر عشق بهبين و اثر اطوارش
عشق آن در يتيمي است كه در ملك وجودهر كجا مينگرم گرم بود بازارش
از كران تا به كران طلعت جانانة او استاز عيان تا به نهان مصطبة آثارش
زتجلاّي جمالش همه شيدايي اوگل او بلبل او گلبن او گلزارش
به تمنّاي وصالش همه اندر تك و پوينجم سرگشتة او مهر و مه دوّارشعشق دو گونه است:
الف) عشقهاي مجازي و مادي؛ در اين گونه عشقها، همه شكوه و زيباييدر طريق وصال است و همين كه وصال حاصل شد، عشق ميميرد و جلال وعظمت خود را از دست ميدهد.
ب ) عشق حقيقي و الهي؛ در چنين عشقي هم طريق وصال بسيار پر شكوهو زيبا است و هم خود وصال. افزون بر آن وصال در چنين عشقي مراتبي داردو عارف و اصل، همچنان سالك مراتب عالي وصل است و وصال نهايي فنايمطلق است، كه در آن بنده؛ يعني، موجودي بينهايت كوچك، در محبوبحقيقي - كه كمال مطلق است - فاني ميشود و حتي از فناي خويش نيز فانيميشود و در آن مرتبه ديگر فردي نيست و هر چه هست او است. مانندقطرهاي كه در دريا ميافتد و با فنا شدن در اقيانوس، به اقيانوس تبديلميشود. در اينجا ديگر عشق و عاشق و معشوق يكي است.
كه يكي هست و نيست جز اووحده لا اله الا هو


ستاد اقامه نماز

بازگشت