چرا ما مكلف به انجام تكاليف ديني مثل نماز هستيم براي رسيده كمال درحالي كمال ما براي خداوند سودي ندار


الف) مسلما خداوند هيچ نيازي به خلقت انسان وجهان وجود ندارد;

ولي در عين حال آفرينش آن هدفمند و براساس حكمت است; زيرا حكيمانه و

خردمندانه بودن يك چيز، همواره مبتني بر مورد نياز بودن نيست و اعم از آن

است. علت آفرينش انسان، باتوجه به چند نكته روشن ميشود: 1 ؤ خداوند

واجب الوجود بالذات است. 2 ؤ واجب بالذات واجب من جميع الجهات است;

يعني، همه كمالات وجودي را به نحو اطلاق و ضرورت داراست بلكه عين همه

آنهاست. 3 ؤ از جمله كمالات وجودي فيض و رحمت مطلقه است. 4 ؤ لازمه

فيض ورحمت اعطاي وجود به هرچيزي است كه امكان هستي و تحقق دارد. 5 ؤ

وجود خير است و منشا همه خيرات و از نيستي بهتراست و در مقابل فقدان و

كاستي شر است. 6 ؤ اعطاي وجود - كه خير است - و منع آن بخل ميباشد. 7 ؤ

بخل با فياضيت مطلقه الهي ناسازگار ميباشد. 8 ؤ نتيجه آن كه لازمه وجوب وجود

و فياضيت مطلقه خداوند آفرينش هرچيزي است كه امكان تحقق و هستي دارد و

رساندن هرچيز به كمال و غايتي است كه ميتواند به آن برسد. از اين رو خدا جهان

و انسان را آفريده و به سمت كمال و غايت مطلوبش هدايت نموده و ابزار و راه

رسيدن به كمال را فرارويشان نهاده است.

در رابطه با هدف كلي آفرينش، ابتدا بايد ديد مقصود از هدف چيست.

اشتباهي كه معمولا در اين رابطه رخ ميدهد قياس كردن افعال الهي با كنشهاي

انساني است. هدف در افعال بشري معمولا غايت فاعل است. يعني كنشگر

براساس نقص و نيازي كه در خود مييابد فعاليتي را آغاز ميكند و هدفش رفع آن

نقص و تامين نياز خويش است. البته گاهي انسان هاي خداجو در نيت از اين

مرحله فراتر رفته و چنين غايتي را لحاظ نميكنند; ليكن بالاخره با عمل خويش

خود را به كمال ميرسانند و نقايص وجودي خويش را برطرف ميسازند. اما

درمورد افعال الهي هدف به اين معنا معقول نيست; زيرا او كمال مطلق است و او

را نقصي نيست تا با انجام چيزي آن نقص را برطرف سازد. آن گاه اين سوئالات رخ

مينمايد كه:

1 ؤ بنابراين آيا افعال الهي ناهدفمند است؟ و اگر هدفدار است به چه

معناست؟

2 ؤ اين كه آفرينش مقتضاي فياضيت مطلقه الهي است يعني چه؟ واگر

خداوند جهان را نميآفريد چه ميشد؟ آيا خدا مجبور است جهان را بيافريند تا به

فياضيت او لطمه نخورد؟ و...

در رابطه با سوئال اول بايد گفت: افعال الهي هدفمند است به اين معنا كه

كنشهاي او حكيمانه است و غايت افعال او غايات فعل است نه فاعل;

يعني،مقصود از هدف در اين جا سرانجامياست كه آفريدههاي او بدان ميرسند

و آن اتصال به منبع لايزال هستي و فناي در كمال مطلق است و به قول مولوي چون

قطرهاي كه در دريا افتد و دريا شود. در اين جا باز اين سوئال رخ مينمايد كه چه

لزومي داشت، خداوند جهاني را بيافريند و به چنان سرانجام مباركي برساند؟

پاسخ آن است كه نيازي وجود نداشت; ليكن حكمت اعم از نياز است; يعني،

چنان نيست كه سابق بر هر كاري حتما بايد نيازي باشد. چنين برداشتي از مقايسه

افعال الهي باكنشهاي بشري - كه موجودي سراپا نياز است و همواره در جست و

جوي تامين احتياجات خويش ميباشد - ناشي شده است. در حالي كه يك عمل

زماني ميتواند حكيمانه باشد كه نتايجي خوب و ارزشمند به بارآورد هر چند اين

نتايج به فاعل برنگردد; بلكه به فعل و آفريده بازگشت نمايد. به عبارت ديگر

خداوند ((فاعل بالقصد)) نيست; زيرا فاعل زيرا فاعل بالقصد بودن مربوط به

موجودات ناقص است ولي او چنين نيست. خداوند جريان هستي را به سمت

كمال نهايي به جريان انداخته و تمام شرايط كمال را براي موجودات فراهم ساخته

است. البته كمال درغيرانسان به نحو غيراختياري است و لوازم تكويني دارد و

درمورد انسان اختياري است ولوازم تكويني و تشريعي خاص خود را دارد و

خداوند همه لوازم آن را فراهم نموده است.

ب) با توجه به مطالب بيان شده روشن ميشود كه ما مكلف به تكليفي

هستيم كه سود آن به خودمان ميرسد و خدا نيازي به آن ندارد.

مسلماش خداوند هيچ نيازي نه به خود انسان و نه به اعمال او دارد. كمال انسان

و بقاي انسانيت و رشد كمالات او و در نتيجه فيض افزون بردن از مواهب الهي، در

گرو اطاعت از فرمانها و رهنمودهاي خداوند است; نه در عصيان و سرپيچي از

دستورات او.

از اين رو خداوند ميفرمايد: ((ما جن و انس را براي عبادت خلق كرديم));

يعني، اين كه او را براي عصيان نيافريدهايم; گرچه او عصيان ميكند ولي غرض كار

ما، رشد و تعالي او در پرتو اطاعت خداوند است.


ستاد اقامه نماز

بازگشت