نماز (8)


محمد سروش - آبادان



خيز و بر اوج فلك پرواز كن

بال مرغ روح خود را باز كن



خلوت دل خانه ي عشق خداست

با نماز آن راز را ابراز كن



شستشو كن با گلاب ديده، دل

ساز دل ز آهنگ او دمساز كن



ناي با آهنگ وصل او بزن

ديده را مبهوت سرو ناز كن



گوش دل بسپار بر آواي او

ناي جان همساز آن آواز كن





[ صفحه 125]





عاشقا برخيز و مي كن در سبو

خيز با معشوق سوز و ساز كن



شاد كن دل را ز انوار نماز

تا شوي در هر دو عالم سرفراز



خيز و كن پرواز با بال نماز

با عروج عشق سوي چاره ساز



اي نم باران تو با آن قطره ها

كن سوي درياي رحمت ديده باز



خيز و رو با عندليبان سحر

در تجلي گاه عشق دلنواز



جرعه اي زان خم به جام دل بريز

مست شو از جلوه ي آن سرو ناز



باغ رضوان است جاي عندليب

كن رها زندان حرص و يأس و آز



سالكان آهنگ كويش مي كنند

رهران با كوله باري از نياز



شاد كن دل را ز انوار نماز

تا شوي در هر دو عالم سرفراز





[ صفحه 126]





اي عروج آسمان هر شهيد

گوهر اسرار قرآن مجيد



در تجلي گاه حمد تو بهشت

در ركوع و در سجود تو نويد



در اذانت جلوه ي حق آشكار

با وضويت نور بر دلها پديد



اي مراد جمله ابرار زمان

آرزوي جذبه جان مريد



اي به يادت عارف شب زنده دار

آنكه عشقت را به جان و دل خريد



اوج عرفان ذكر تسبيحات تو

در قيام و در قعود تو اميد



اي نماز اي گنج اسرار خدا

اي به نامت روي هر مؤمن سفيد



هر كسي دريافت اسرار تو را

عاقبت سر انا الحق را شنيد



ذكر تو داروي درد خستگان

ياد تو، ياد خداوند مجيد



شاد كن دل را ز انوار نماز

تا شوي در هر دو عالم سرفراز





[ صفحه 127]




بازگشت