نماز (7)


صديقه صابري «شهلا»



چشم آن دارم كه در حال نماز

پرگشايم تا به خلوتگاه راز



مرغ دل هر دم به بال اشتياق

اوج مي گيرد به معراج نماز



هر كه چون من مست جام عشق شد

مي شود در پيش جانان سرفراز



آيد از گلدسته ها بانگ اذان

هست اين بانگ منادي دلنواز



شعله شو، پروانه شو، ديوانه شو

محو شو در آتش سوز و گداز





[ صفحه 123]





در بر ناز تو اي نازآفرين

هست سر تا پاي ما عجز و نياز



بارالها از تو خواهم روز و شب

تا رها گردم ز دام حرص و آز



دردهاي خلق را درمان تويي

چاره ام كن، چاره ام، اي چارساز



در تمام لحظه هاي هستيم

دست حاجت سوي تو دارم دراز



سرخوشم «شهلا» من از فيض حضور

در نمازم، در نمازم، در نماز





[ صفحه 124]




بازگشت