دو ركعت عشق


فاطمه ناظري - كرمانشاه



سحر بود و ملائك بال در بال

دوباره شعر ايمان را سرودند



ميان آسمان صدها فرشته

پر از آب و پر از آيينه بودند



سحر بود و اذان بود و دل من

سحر بود و دو چشم از اشك لبريز



ميان كوچه ي تاريك روحم

صدا مي زد كسي؛ برخيز! برخيز!





[ صفحه 70]





وضو كردم به آب ديدگانم

دلم روشن تر از آيينه ها شد



هواي كوچه ي روحم دوباره

پر از عطر خوش ياد خدا شد



سحر بود و به دستان دعايم

در ديدار را من باز كردم



تمام آسمان سجاده ام شد

دو ركعت عشق را آغاز كردم





[ صفحه 71]




بازگشت