دنيا و عقبي


حضرت حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد خاتمي رياست محترم جمهوري اسلامي ايران

بسم الله الرحمن الرحيم

در آستانه ي هفدهم شهريور هستيم؛ روزي بزرگ و مؤثر در تاريخ ايران و سرنوشت انقلاب اسلامي. ياد آن روز، ياد شهيدان آن روز و ياد همه ي شهيدان بزرگوار انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي را گرامي مي داريم و همواره متذكر ياد و نام شهيدان هستيم تا از ياد نبريم كه براي اين انقلاب، براي سربلندي، براي استقرار معنويت و نيز استقرار استقلال و آزادي و جمهوري اسلامي چه هزينه ي گراني را پرداخته ايم. ما بايد پاسدار دستاورد اين حادثه باشيم و طبعاً جايگاه شهيدان و ايثارگران و مجاهدان جايگاه والايي است.

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم: «و اذا سئلك عبادي عنّي فاني قريبٌ اجيب دعوة الداع اذا دعاني فليستجيبوا لي وليُؤمنوا بي لعلّهم يرشدون».



بد مجالي جست، كودنيا بجست

نيك حالي جست، كوعقبي بجست



فكرها در كسب دنيا، بار داست

فكر ما در ترك دنيا، بارداست



فكر آن باشد كه زندان حفره كرد

آن كه حفره بست، آن فكري است ثبت



آب در كشتي، هلاك كشتي است

آب در بيرون كشتي، پشتي است



بدون ترديد ترك دنيايي كه عارف بزرگ چون جلال الدين مولوي به آن فرا مي خواند، ترك دنيا به معني اصطلاحي آن و آنچه در تاريخ در بعضي فرقه ها رايج بوده است، نيست. چرا كه مولوي جانش به نور قرآن و وحي الهي منور است و يك عارف الهي نمي تواند فراخواننده به ترك دنيا باشد: آن سان كه صوفيان تفريطي يا مدعيان زهد افراطي بدان گرفتار بوده اند.

دنيا، همين طبيعت است كه ما در آن برآمده ايم و در آن زيست مي كنيم. طبيعت آفريده ي خداست و آفريده ي خدا بد نيست و مسلماً خدايي كه اين طبيعت زيبا و اين جهان نيكو را آفريده است، بندگان خود را به ترك اين آفريده ي زيبا فرا نمي خواند به آن معنا كه بعضي تاركان دنيا به سوي آن ميل كرده اند. در تعبير اسلامي داريم كه «لارهبانيّة في الاسلام» و يا «رهبانيّة امتّي الجهاد» دِيْرنشيني، گوشه گيري از جمعيت، ترك دنيا، درگير نشدن با مسائل زندگي و طبيعي مطلوب اسلام و قرآن نيست. البته رهبانيت والاي اسلامي از جمله جهاد اسلامي است. اگر ترك دنيا به معني ترك هوس ها، شهوت ها و اسير تمنيات و شهوات جسماني و تن نشدن باشد، آنكه جهاد مي كند از عزيزترين سرمايه ي خود يعني جان خود مي گذرد. محبوب ترين محبوب ها نزد انسان، جان و زندگي انسان است. حبّ حيات، نيرومندترين حبّي است كه در انسان وجود دارد و به همين دليل خداي بزرگ نيز آنگاه كه مي خواهد در بندگان خود انگيزه ايجاد كند براي صلاح و فلاح، آنان را به زندگي پاكيزه و حيات طيّبه وعده مي دهد. دوست داشتن زندگي امري است فطري و انسان زندگي را بيش از هر چيز دوست دارد و اگر ترك دنيا يعني ترك آنچه كه انسان بدان دلبسته است و آن را دوست دارد، جهاد يعني گذشتن از جان و ترك جان. امّا اين جهاد به معني ترك زندگي و رها كردن دنيا آن سان كه تاركان مصطلح دنيا مي گويند، نيست. اوّلاً مجاهد كسي است كه در راه خدا براي رهايي زندگي انسان ها تحت ستم و تبعيض و تحقير، جهاد و تلاش مي كند. از جان مي گذرد براي تأمين زندگي بهتر ديگران. ثانياً گذشتن از جان يعني گذشتن از يك نشئه ي حيات و نه همه ي هستي به انگيزه ي دستيابي به نشئه ي والاتر و بالاتر زندگي كه نشئه ي ماندگار زندگي است.

ترك دنيايي كه مولوي بدان مي خواند و پيش و بيش از آن به بينش اسلامي و وحي الهي مي خواند، رها كردن دنيا نيست، اسير دنيا نشدن است. رشد و كمال انساني در متن همين طبيعت در متن جامعه ي انساني ميسر است. آنكه همه ي درهاي گناه را به روي خود ببندد كه در معرض گناه قرار نگيرد و گناه نكند معلوم نيست كه اگر در يك موقعيت قرار بگيرد كه اين زمينه براي او فراهم باشد، بتواند آن را ترك كند. چنين روش و منشي معلوم نيست كه به كمال انساني بيانجامد. ترك دنيايي كه اسلام بدان دعوت مي كند يعني آب طوفان خيز هوس ها و هواها را به درون كشتي جان راه ندادن بلكه آن را در بيرون كشتي و به عنوان يك نيروي محرك براي حركت كشتي بسوي ساحل نجات قرار دادن است.



آب در كشتي هلاك كشتي است

آب در بيرون كشتي پشتي است



يعني، همه ي نيروهاي طبيعي را در خدمت جان بلند پرواز و بي نهايت جوي خود قرار دادن است. در بينش ديني اسلامي و وحياني به طور كلي و بسياري از فلسفه هاي بزرگ جهان، جهان و هستي از طبيعت بزرگتر است. وجه فارق ميان ماده گرايي و تعلق و بينش هاي وسيع متافيزيكي و با بعدالطبيعي در همين جاست كه آيا «هستي» مساوي با ماده و جهان «طبيعت» است يا «هستي» بزرگتر از «طبيعت» است. طبيعت نشئه اي از هستي است، در بينش ديني و فلسفي و فلسفه هاي بزرگ ما بعد الطبيعي «هستي» از «طبيعت» بزرگتر است. نه تنها هستي از طبيعت بزرگتر است بلكه انساني كه برآمده از متن اين طبيعت مادي است و پا در زمين طبيعت دارد از خود طبيعت بزرگتر است.



اَتَزْعَمُ انّك جرمٌ صغير

و فيك انطوي العالم الاكبر



جرم صغير، جهان صغير جهان اصغر همين جهان طبيعت است يعني در كنار او جهان اكبري وجود دارد، طرفه اين كه اين جهان اكبر در وجود آدمي نيز است.

نه تنها «هستي» بزرگتر از «طبيعت» است، كه انسان نيز، از طبيعت برتر است.

اما يك تفاوت ميان بسياري از مكتب هاي فلسفي با بينش ديني وحياني اصيل وجود دارد كه بايد توجه كرد. خدا در پاره اي از فلسفه هاي بزرگ و مهم جهان وجود دارد و آفرينش به دست تواناي او آفريده شده اما در بينش مرد بزرگي مثل ارسطو، خدا نمي تواند جزئيات را درك كند، خدا كلي است. شأن خدا در حدي است كه فقط كليات را مي داند، جهان را آفريده است و اراده او اين جهان را به حركت در مي آورد اما خدا در مكاني قرار دارد كه قادر به درك جزئيات نيست، البته آنچه به نام ارسطو به داخل جهان اسلام آمد و بعد از قرن ها توجه، معلوم شد كه متعلق به ارسطو نيست،

«اثولوژياي فلوتين» كه «نوافلاطوني» است و فيلسوف مكتب «اسكندراني» است در آنجا بود كه فلسفه يونان با فلسفه شرق و به خصوص اديان توحيدي ابراهيمي تلاقي و تماس پيدا كرد و فلوتين همين اثولوژيا كه يكي از مجموعه نه گانه ها «تسعيّات» است كه ترجمه هم شده است به نام ارسطو به دنياي اسلام آمد و فيلسوفان اوليه ي ما اثولوژيا را كه نزديكتر به بينش الهي و وحياني است به ارسطو نسبت دادند و بعد از مدتي معلوم شد كه آن متعلق به فلوتين است كه فيلسوف متألهي در بينش ارسطويي است. براي اولين دفعه مابعدالطبيعه توسط او مطرح شد، البته او كتابي نوشت به نام فيزيك (طبيعت) بعد الهيات كه ما مي گوئيم مباحث وجود و عدم و امكان و از اين حرف ها بعد «الهيات بمعني الاخص» و ندانست كه چه اسمي بگذارد، گفت: «متافيزيك» يعني كتابي كه بعد از كتاب فيزيك مي آيد كه «مابعد الطبيعه» يعني كتاب بعد از طبيعت كه البته الهام و اشاره اي هم به اين دارد كه آن سوي طبيعت هم مسائلي است كه البته به غلط هم متافيزيك به ماوراء الطبيعه ترجمه شده است. به هر حال ارسطو فيلسوف الهي است و فيلسوف بزرگي است اما خداي ارسطو از جزئيات از جمله از عالم طبيعت آگاهي ندارد يعني اين فيلسوف و بسياري از فلاسفه كه خدا را قبول دارند طوري خدا را مي بينند كه رابطه ي انسان به عنوان يك فرد، يك فرد آگاه يك فرد نيازمند به متكي با منبع آفرينش قطع مي شود، خدائي كه علم به جزئيات ندارد صداي مرا نمي شنود بنا بر اين فرياد كردن من چه فايده دارد. درست است كه جهان با نظم و تدبيري مي چرخد و انسان هم صاحب خرد است و اگر اين خرد را بكار بياندازد و نظم را بشناسد، مي تواند در مجموعه ي اين نظام منظم زندگي كند امّا انسان كه فقط خردمند نيست انسان صاحب عاطفه هم هست. بعداً اشاره خواهم كرد. انسان مي خواهد با كسي سخن بگويد، درد دل كند، خداي فيلسوفان يا لااقل عده ي زيادي از فيلسوفان اين زمينه را براي انسان فراهم نمي كنند. اما خداي اديان وحياني و پاره اي از فلسفه ها با اينكه مطلق است، شخصي است، علاوه بر علم به كليات به جزئيات هم علم دارد تنها به جزئيات علم ندارد نظر ويژه اي در ميان مجموعه عالم جزئي به انسان دارد و نه تنها نظر ويژه اي به انسان دارد (يَعْلَمُ خائِنَةَ الاعيُنْ وَ ما تُخْفي الصّدور) (يَحُول بَيْنَ الْمَرْء وَ قَلبِهِ) (وَ نحنُ اَقربُ اِليهِ مِنْ حَبْلِ الوريدِ) از رگ گردن به او نزديك تر است. اين بينش الهي است. خدا نه تنها عالِم به جزئيات است و عنايت ويژه به انسان دارد، بلكه از خود انسان به زواياي درون او آشناتر است و از رگ گردن به او نزديكتر و اوست كه بين دل انسان و انسان مي تواند حايل بشود. اين خداست، خوب جهان بزرگي است و به تعبير «اگزيستانسياليست»ها، انسان موجودي است پرتاب شده در اقيانوس هستي، اقيانوسي كه به شدت بي رحم است. انسان سرشار از عواملي است كه با همه تلاشي كه كرده است فقط جزء كوچكي از فعل و انفعالات عوامل موجود طبيعت هستي را درك كرده است.انسان پرتاب شده در دنيايي است كه هيچ چيز آن دست او نيست و نيز جهل او از آگاهي او بيشتر است و نيز موجودي است كه خودآگاهي دارد هم به اين كه در كدام جامعه است، هم به اين كه نسبت به اين جهان جاهل است اين انسان پرتاب شده در وجود خود اگر پناهگاهي نداشته باشد به تعبير خود آن ها، دچار دلهره مي شود يا به تعبير قرآني دچار خوف و حزن انساني مي شود. انساني كه دچار ترس و اندوه باشد، زندگي بسيار ملالت باري دارد. مؤمن كسي است كه خوف و حزن ندارد، پرتاب شده در هستي نيست، هستي كه زمام امور او بدست آن نيست عوامل او را نمي شناسد فرداي خويش را نمي تواند پيش بيني كند و اين براي انسان دلهره مي آورد، چون آگاه است اما پرتاب شده اگر هست رها شده ي به خود نيست. تفاوت مهم مكتب الهي با مكتب هاي غيرالهي در اين است.

انسان، موجود گويا و خردمند است. انسان موجود مدني و اجتماعي است. فيلسوفان اجتماعي هم سعي كرده اند كه انسان را اين گونه تعبير كنند اما اگر ما بخواهيم در بينش قرآني، انسان را تعبير كنيم، چه خواهيم گفت؟ البته اين جا برداشت بنده است شايد هم ذوقي باشد، نمي دانم. ولي به هر حال بنده اين جور تشخيص مي دهم كه تنها موجودي كه در عالم هستي مخاطب خداست، فقط انسان است. حالا خطاب ويژه اي كه به پيامبران مي شود جاي خود، هر انساني مورد خطاب خداست كلمات (يا ايهاالانسان) (يا ايها الناس) (يا بني آدم) اي مردم، اي بشر، به كرّات در كتب مقدس از جمله قرآن مجيد تكرار شده است. انسان الهي، انساني است كه مخاطب خداست و به درجه اي رسيده كه شأن اين مقام را پيدا كرده است كه مورد خطاب كانون هستي، هستي مطلق زيبا، قادر حكيم كه همه ي سررشته امور بدست اوست، قرار گرفته است. نه تنها مورد خطاب بلكه خطاب توأم با عشق نه خطاب عتاب آلود، خطاب عاشقانه. از سوي ديگر اين انسان مخاطب خدا، انسان پرتاب شده در اقيانوس هستي كه اگر لحظه اي غفلت كند دچار حزن و اندوه خواهد شد و زندگي او تباه. علاوه بر اين كه مورد خطاب قرار گرفته است، دعوت شده است كه خدا را بخواند يعني به اين انسان اجازه داده شده است كه مستقيماً (بغير شفيع لي) بدون شفيع و واسطه با اين كانون هستي ارتباط برقرار كند، درد دل كند، نياز خود را بگويد و از او درخواست كند. يك رابطه ي دو طرفه، خطاب الهي به انسان و دعا و خطاب انسان نسبت به خدا. اين چنين است كه انسان در يك موقعيت فوق العاده ممتازي قرار مي گيرد و حُزن و اندوه از زندگي او مي رود.

در صورتي كه انسان اهل سمع باشد، آنقدر روي سمع و استماع در قرآن و روايات تأكيد شده است. انسان شنوا باشد و نيز اهل دعا باشد و اين ها همه اش با ظاهر سازي فرق دارد. يك امور تكويني واقعي است كه بايد تحقق پيدا بكند انسان اگر به اين مكانت رسيد انساني است قوي و نيرومند. و توحيد كه ما مي گوئيم يعني بنده ي خدا بودن، در اين صورت است كه تحقق پيدا مي كند. بنده ي خدا بودن، ذلّت نيست؛ بنده ي زيبايي مطلق، علم مطلق، حكمت مطلق، قدرت مطلق، انساني كه سرسپرده اين همه عظمت هاي مطلق باشد، دائماً در مسير عظمت حركت خواهد كرد. اگر انسان در بينش الهي مخاطب خداست، اگر خدا به همه ي امور واقف است و هر لحظه واقف است و از خود انسان به زواياي دل انسان نزديك تر است، اگر اين انسان را مورد خطاب قرار داده است و اگر اين انسان دعوت شده است كه با خداي خود رابطه برقرار كند در يك كلمه بگويم نماز آسان ترين، موثرترين، كم هزينه ترين و دستياب ترين راه ارتباط با خداست. همه ي عظمت ها از اين طريق قابل تأمين است. اگر بخواهيم جايگاه نماز را از ديدگاه فلسفي، عرفاني پيدا بكنيم با اين ديد و اين بينش مي توانيم بفهميم كه نماز در چه جايگاهي است. امّا با همه ي عظمتي كه دارد، خداوند نسبت به نمازگزاران، ملامت شديدي هم كرده است. تعبير (ويلٌ للمصلين) را در قرآن داريم. (ويل للمطففين) هم داريم ولي ظاهراً آقاي قرائتي بيشتر بلدند؛ مثلا ويل للشرابخواران، ويل للسارقين نداريم امّا (ويل للمصلين) داريم، با نماز نمي شود شوخي كرد و خيال نكنيم اگر اين ظاهر را آراستيم، كلمات را درست گفتيم، ركوع و سجود را طول داديم تظاهرات زياد كرديم، صورت را آراستيم، اهل نماز هستيم، نماز داراي باطن است. روح نماز در جامعه ي ما وجود دارد. روح نماز در جايي است كه تكبر نباشد دروغ نباشد، تهمت نباشد، تكافل باشد، خيرخواهي باشد و بالاتر از آن البته (ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر) اما (ولذكر الله اكبر) نماز براي ذكر است آثار خودش را دارد. جامعه ي نماز گزار، جامعه ي فقير نيست جامعه ي نمازگزار، جامعه ي عقب مانده نيست. جامعه ي نمازگزار، به لحاظ علمي ريزه خوار خوان ديگران نيست.

در جامعه ي نمازگزار، تبعيض و تحقير نسبت به انسان نيست. در جامعه ي نمازگزار همه ي انسان ها صاحب حق هستند و ملات همه ي اين ها، ذكر خداست. همه بندگان خدايند و خدا خواسته كه بندگان او عزيز باشند. آيا روح نماز در جامعه ي ما هست؟ به پيرامون خودمان به تريبون هايمان به مساجدمان و به دغدغه هاي نسبت به همديگر نگاه كنيم، ببينيم كه واقعاً روح نماز بر ما حاكم هست يا نيست. خدا كند كه ما مشمول (ويل للمصلين) نباشيم. نماز گزار باشيم، نمازگزار واقعي خداوند. دعا كنيم خداوند هميشه ما را نمازگزار واقعي قرار دهد.

من تشكر مي كنم از جناب آقاي قرائتي و همه ي دوستاني كه براي زنده نگهداشتن ذكر نماز كه بايد ذكر خداوند باشد، تلاش مي كنند و البته ما بايد همه زمينه هاي مادي را براي تحقق نماز فراهم بياوريم و كار بزرگ تر اين كه روح نماز و روحيه نماز را در جامعه تقويت كنيم. مطالبي كه رهبر معظم انقلاب سال گذشته فرمودند و امسال هم تكرار كردند، مسائل مهمي است، به خصوص براي ما مجريان. من هم از همين جا اين سؤال را مطرح مي كنم و از همه ي دوستان چه همكاران ما در قوّه ي مجريه، چه در جاهاي ديگر مي خواهم كه دقت بكنند و با هم، ببينيم و ببينند كه در اين مسائل چه كرديم؟ البته عملاً هم ان شاءالله پرسش خواهد شد و گزارش داده خواهد شد. من فكر مي كنم در اين زمينه گام هايي برداشته شده است اما راه هاي نپيموده بسيار زياد است. به قول آقاي قرائتي به عقب نگاه نكنيم، به جلو نگاه كنيم. هر چه هم كار بكنيم، كم كرده ايم. چرا كه (كفاف كي دهد اين باده ها به مستي ما) نمازگزار و اهل نماز باشيد.


بازگشت