تسبيح نقره اي (خاطره - 12)


هفت سال بيشتر نداشتم و حدود يك سالي مي شد كه در كلاس هاي قرآن شركت مي كردم و به راحتي مي توانستم قرآن را از رو بخوانم.

روزي در كلاس نشسته بودم كه حاج آقا (معلّم قرآن) رو به من كرد و گفت: «شما كه به اين خوبي قرآن مي خواني، دوست نداري با خداوند راز و نياز كني؟!» با اشتياق جواب مثبت دادم و از آن به بعد هر روز يك ساعت بيشتر پيش حاج آقا مي ماندم و طريقه خواندن نماز را ياد مي گرفتم. تقريباً دو هفته بعد خواندن نماز را ياد گرفتم و اوّلين نمازم را در مسجد محلّه مان با حاج آقا خواندم.

بعد از نماز، حاج آقا بوسه اي بر پيشاني ام زد و يك تسبيح زيبا و نقره اي رنگ به من هديه داد. سال ها از آن روز به ياد ماندني مي گذرد و من آن تسبيح را به رسم يادگار با خودم دارم.



[ صفحه 32]




بازگشت