نماز نان (خاطره - 3)


دوست داشتم مثل خاله زهرا نماز بخوانم؛ اما آن روزها كسي در خانه ي ما نماز نمي خواند. علاقه و هيجان خاصي به خواندن نماز داشتم و كششي زيبا مرا به طرف نماز جذب مي كرد.

اوايل نمي دانستم موقع نماز خواندن بايد مهر گذاشت. يك روز وقتي خاله ام داشت نماز مي خواند، متوجه شدم روي جانمازش مهر زيبايي گذاشته است. مهر زيبايي كه روي آن حرم امام حسين صلي الله عليه وآله وسلم نقش بسته بود. مدتي مبهوت مهر شده بودم. خاله زهرا هر وقت كه سجده مي كرد پيشاني اش را بر روي مهر مي گذاشت. با ديدن اين صحنه غمگين شدم؛ چون من در خانه مهر نداشتم. از خودم پرسيدم: «حالا چه طور بايد نماز بخوانم؟»

اين سؤال مدام در ذهنم رژه مي رفت و چيزي به ذهنم نمي رسيد. روزي وقتي در كوچه پس كوچه هاي محله بازي مي كردم؛ ناگهان فكري به ذهنم خطور كرد. دوان دوان به خانه برگشتم. تكه اي نان را برداشتم و آن را طوري بريدم كه از مهر جانماز خاله ام هم زيباتر شد. آن را روي



[ صفحه 17]



جانمازم گذاشتم و نمازم را خواندم.

به خدا قسم لذت آن نماز هيچ وقت از جانم نرفته است و هرگز نتوانسته ام شيريني آن را به زبان بياورم. وقتي نمازم به پايان رسيد، حال من بهترين، زيباترين، شادترين و لذت بخش ترين حالتي بود كه در تمام عمرم احساس كرده بودم. جالب اين كه بعد از نماز بلافاصله نان را (مهر را) برداشتم و با لذت تمام خوردم.



[ صفحه 18]




بازگشت