نور خيره كننده (خاطره - 2)


هر وقت صداي اذان را مي شنيدم، براي لحظاتي مسرور و خوشحال مي شدم. خيلي زيبا و دلنشين بود. ولي بعد دلم مي شكست و غمگين مي شدم. خيلي دوست داشتم ببينم مردم نماز را چه طور ادا مي كنند. چرا كه چشمانم هيچ وقت نور و روشنايي را تجربه نكرده بود.

من به طور مادرزاد نابينا به دنيا آمده ام و هيچ وقت دنيا را آن طور كه ديگران مي بينند نديده ام.

مادرم كه غصه خوردن مرا مي ديد تصميم گرفت خواندن نماز را به من ياد دهد. اوايل برايم كار سختي بود، اما كم كم آسان تر و شيرين تر شد.

نُه ساله بودم كه اولين نمازم را خواندم. شايد باورتان نشود. مني كه جز سياهي چيز ديگري نمي ديدم، وقتي به نماز مي ايستادم نوري خيره كننده توجهم را جلب مي كرد. البته من تا آن وقت نور نديده بودم. يك نور بسيار زيبا كه از منبعي دور مي آمد. شايد باورتان نشود اما اين



[ صفحه 15]



يك حقيقت است و منِ نابينا حالا نور را مي شناسم.

اين اتفاق محبت خداوند بود كه مرا به طرف خود كشاند و شايد هم به من خوشامد مي گفت.



[ صفحه 16]




بازگشت