نماز در ادب فارسي


جناب آقاي ايراندوست



[ صفحه 121]



بسم الله الرحمن الرحيم

جان كلام مقاله بنده اين است كه كلمه ي كليدي در ادبيات فارسي، خصوصا متون فخيم قديمي و وزين ادب فارسي، كلمه ي «نماز» است. متخصصان سمانتيك (معني شناسي) كه هميشه در تجسس و تفحص كلمات كليدي هستند و براساس آن، ايدئولوژي و جهان بيني اقوام و ملل و بعضي از آرمان ها را مشخص مي كنند، اگر بخواهند كلمه ي كليدي را در متون قديمي و ارزشمند ادب فارسي بررسي بكنند، به كلمه نماز خواهند رسيد.

نماز در زبان فارسي، در معاني مختلفي به كار برده شده است كه بنده سه مورد رامطرح مي كنم: مركز ثقل سخن خودم را، در دقايق پاياني سخنم قلمداد نموده ام كه از قفل طينت در ادب پارسي سخن گفته شده و همچنين كليدي كه اين قفل طينت را باز مي كند.

معني نخست: سر فرود آوردن و سجده كردن به نشانه ي تكريم و تعظيم در پيش پادشاهان و ملوك است.



[ صفحه 122]



خواجه نظام الملك در كتاب سياستنامه همين معني را از واژه ي نماز استفاده كرده است: «چون حاجبان او را پيش تخت بردند، ملك را نماز برد» و فردوسي در شاهنامه خود همين معني را از واژه نماز استفاده كرده است:



«چو نزديك رستم فراز آمدند

به پيش همه در نماز آمدند»



يعني او را تكريم كردند.

و سعدي نيز تركيب نماز آمدند را به همين معني در غزلي بكار گرفته و چنين مي سرايد:



«ندانم ابروي شوخت چگونه محرابيست

كه گر ببيند زنديق، در نماز آيد»



معني دوم نماز: طاهر و شسته و پاك است كه در متون ادب پارسي مورد استفاده قرار گرفته كه بيشتر با «ياي» نسبت بيان شده است.

مثلاً سنايي غزنوي دركتاب حديقةالحقيقة چنين مي سرايد:



ديد وقتي يكي پراكنده

زنده اي زير جامه ي ژنده



پراكنده يعني آشفته حال، حيران و سرگردان.



گفت اين جامه سخت خلقان است

گفت هست آنِ من چنين زان است



چو نجويم حرام نه تنبيه

جامه لابد نباشد به از اين



هست پاك حلال ننگين روي

نه حرام پليد رنگين روي



چو نمازي چون حلال بود

آن مرا جوشن جلال بود



اينجا نمازي، يعني پاك، طيب و طاهر.

همين تركيب را در متن سلجوق نامه ظهيري اين گونه مي بينيم: «دانشمند



[ صفحه 123]



گفت: جامه ها نمازي كنيم و كفن ها به آب زمزم برآوريم و در گردن ها افكنيم»، يعني شست و شو.

نظامي گنجوي در منظومه ليلي و مجنون واژه ي نمازي را به معني حلال، اين گونه بكار مي برد:



شستند بسي به چاره سازي

پيراهن ما نشد نمازي



يا در جاي ديگر مي گويد:



گوزني كه با شير بازي كند

زمين جاي قربان نمازي كند



و همچنين تركيب «نمازي كنان» را به همين معني، يعني طاهر كردن به كار برده مي گويد:



به خون روي دشمن نمازي كنان

سنان بر سر موج بازي كنان



همين قافيه ي «بازي» و «نمازي» را در منظومه ي مخزن الاسرار به زيبايي به كار گرفته، به طوري كه پرتو خورشيد را به لباسي تشبيه نموده كه با آمدن ابر و نزول باران، نمازي و پاك مي شود:



ابر به باغ آمده بازي كنان

جامه ي خورشيد نمازي كنان



عسجدي هم تركيب نمازي كردن را به معني پاك به كار برده است:



تا بر كف پاي تو تواند ماليد

دل را همه شب ديده ي نمازي



امير خسرو دهلوي از ضرب المثل معروف: «هر چه كه گندد، نمكش مي زنند» اين گونه تمثيل را بكار برده:



چون شود پليد نمازي كنند از آب

آب ار شود پليد نمازيش چون كنند





[ صفحه 124]



خاقاني هم در يكي از اشعار خود از پاك كردن و بي ريا بودن نماز، از خود واژه ي «نماز» استفاده كرده است.



نمازت را نمازي كن به هفت آب نياز

ورنه نمازي كاينچنين نبود، جنب خوانند اخوانش



در متون تصوف و عرفان هم همين معنا به كار رفته است ابوالحسن عجيري در كتاب كشف المحجوب مي گويد: «اگر نباشد تكلف كند، همان خرقه ي وي را نمازي كنند تا چون از گرمابه برآيد، در پوشد» يعني بشويند. شيخ عطار هم در تذكرةالاولياء گفته است: «و جامه پاره هاي كهنه برچيدندي و نمازي كردند و از آن ستر عورت ساختندي.»

معناي سوم نماز در ادبيات فارسي همين عبادت مخصوصي است كه اجلاس به همين مناسبت برگزار شده است. چند مورد مثال عرض مي كنم: ناصر خسرو با اشاره به شرايط وجوب نماز مي گويد:



«گفتم كه نماز از چه براطفال و مجانين

واجب نشود تا نشود عقل مخيل»



خواجه عبدالله انصاري در بيان اهميت صحبت ياران به نماز اشاره دارد:



«كه نماز را به حقيقت قضا توان كردن

قضاي صحبت ياران نمي توان كردن.»



خاقاني كه ابتدا با تخلص «حقايقي» شعر مي سرود و لقب خاقاني را استادش ابوالعلاي گنجوي به او داد، با همين تخلص چنين سروده است:



قنوت من به نماز و نياز چنين است

كه عافنا و قنا شر ما قضيت لنا



سه تركيب در ادب فارسي به معناي نماز بكار رفته است: دسته ي نخست از تركيبات، تركيبات اسمي است كه معمولاً مركب هستند. مثل نماز آدينه، نماز



[ صفحه 125]



بامداد، نماز پيشين، نماز پسين، نماز خفتن و از همه مهم تر و جدي تر نماز دگر كه انوري در وصف نماز عصر با واژه ي نماز دگر اين چنين استفاده كرده است:



«هر نماز دگري بر افق قوس قزح

در گهي بيني افراشته تا اوج زهل»



و فرخي اين چنين مي سرايد:



«تا نباشد چو سپيده دم هنگام زوال

تا نباشد چو نماز دگري وقت سحر»



نماز دگر يعني نماز عصر. منوچهري با اشاره به آن كه نماز عصر آخرين نماز روز است، چنين از خدمت گزاران قدرداني مي كند:



«خدم تو بر مسلمان چو نماز دگر است

كه از پس وي نهي باشد خلق را كردن نماز»



دسته دوم از تركيبات، تركيبات وصفي هستند و به صورت صفات مركب فاعلي و مفعولي ساخته مي شوند، مثل واژه ي نماز باره كه در مثنوي مولوي است و ما همين نكته را ان شاءالله در پايان خواهيم گفت. و دسته سوم از تركيبات، تركيبات فعلي مي باشند. با فعل هاي كمكي نماز، يعني: كردن، گزاشتن و به پاي داشتن. در نامه هشتادم عين القضاة همداني چنين آمده است: «و اما نماز، كه ركن دوم است از اركان دين. جهد كن اي عزيز تا در پنج نماز، دل حاضر داري و اگر نه كردن و نكردن يكي بود. اي برادر در آن نكوش كه نماز بسيار كني، در آن كوش كه در نماز مكنونات دل چون حاضر داري». و البته تركيب فعلي نماز به كمر زدن هم، در ادب فارسي و در مكتوبات عاميانه به كار رفته و به معني وادار نمودن فردي به انجام نماز از روي اهانت است. و همين تركيب در ادبيات



[ صفحه 126]



شفاهي مردم به معناي نفرين است.

(آخرين سخن من) مثل منظومي است برگرفته شده از شعر سنايي غزنوي و آن اين است كه نماز، از نياز بر مي خيزد. اصل شعر در حقيقت اين گونه است:



تا به جاروب «لا» نروبي راه

نرسي در سراي «الا الله»



چون تو را از تو دل برانگيزد

پس نماز از نياز برخيزد



در ادب فارسي همواره نماز از روي نياز، برخواستني مورد توجه بوده است عين القضاة مي گويد: «اولاً بر تو و بر عموم فرض است كه نماز بياموزي. اول علمش حاصل كني، پس به عمل مشغول شوي و چون خدا گويد:

«فَوَيْلٌ لِلْمُصَلّينَ اَلذّينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ» ترا فرض است كه بداني شرط نماز مقبول چيست... چه اگر نداني چه داني كه فريضه ي نماز گزارده اي يانه؟ مصطفي (ص) فرمود: «يأتي علي الناس زمان يجتمعون في المساجد و يصلون و ليس بينهم مسلم»

و به پاي داشتن نماز از روي خضوع و خشوع، سخن آخري است كه در همه ي متون قديمي ادب فارسي مورد توجه است.

ابوحامد غزالي ظاهر نماز را كالبد مي داند و وي را داراي حقيقتي مي داند و آن حقيقت را خشوع تصور مي كند.

مولوي هم در مثنوي براي اهميت خشوع در نماز روايتي دارد از امير و غلامش كه وقتي امير قصد رفتن به حمام را داشت، غلام خود را كه سنقر نام داشت صدا مي زند كه به سمت گرمابه حركت بكنند و با كمك هم وارد حمام بشوند- سنقر از اعلام تركان است و در حكايات تمثيلي ترك معروف است-:

در بين راه، بانگ اذان به گوش رسيد و سنقر چنين گفت:



[ صفحه 127]





بود سنقر سخت مولع در نماز

گفت اي مير من اي بنده نواز



تو بر اين دكان زماني صبر كن

تا گزارم فرضي و خوانم لم يكن



امير به سنقر گفت: چند لحظه اي من اينجا هستم. تو برو نماز را بخوان. هر چه منتظر ماند سنقر از مسجد بيرون نيامد. چون امام و قوم بيرون آمدند و از نماز و وردها فارغ شدند، سنقر آنجا ماند تا نزديك چاشت و مير سنقر را زماني چشم داشت. هر چه منتظر ماند، ديد اين نماز خوان برنگشت.



گفت اي سنقر چرا نايي برون

گفت مي نگزاردم اي ذوفنون



... پاسخش اين بود: من نگذاردم

تا برون آيم هنوز اي محترم



سنقر در پاسخ «مير» كه پرسيد چه كسي نمي گذارد تو از مسجد بيرون بيايي و حال آن كه همه از مسجد بيرون آمدند، در آنجا جز تو كسي نيست، گفت:



گفت آن كه بست دستت از برون

بسته است او هم مرا در اندرون



آنكه نگذارد تو را آني درون

مي نبگذارد مرا كايم برون



آنكه نگذارد از اين سو پا نهي

او بدين سوبست پاي اين رحيل



و اين سخن آخر مولوي است، از قفل هدايت سخن گفته، كساني كه بيرون مسجد قفل شده اند و كساني كه درون مسجد شيفته هستند



ماهيان را بحر نگذارد برون

خاكيان را بحر نگذارد درون



بحر و دريا هم قفل است براي ماهي و هم قفل است براي خاكي كه:



اصل ماهي، آب و حيوان از گل است

حيله و تدبير اينجا باطل است



قفل ضعف است و گشاينده خدا

دست در تسليم زن و اندر رضا



معتقد است كه بعضي ها قفل شدند و اين قفل شاكله ي آنها است. آن چيزي است كه شخصيت آنها را تشكيل مي دهد و باز كردن قفل به دست خدا است و لاغير.



[ صفحه 128]



گرچه فعاليت هاي ما هم موثر است، ولي:



«ذره ذره گر شود مفتاحها

اين گشايش نيست جز از كبريا»



اين قفل ضعف بر شاكله ي اين انسان ها در بيرون مسجد زده شده و باز نمي شود و گشايش اين قفل بايد به حول و قوه الهي و برنامه ريزي هاي صحيح باشد.

لذا نماز يك پروژه ي عمراني نيست كه با يك هجوم تبليغاتي افتتاح شود و يا راه آهن و فرودگاه نيست كه نماز با بخشنامه هاي آمرانه ي مدير افتتاح شود. بلكه نماز اگر مشكلي هم دارد، گشايش اين قفل فقط با خدا است.

- حسن ختام اين صحبت شعري است از شاعر معاصر كه چنين مي سرايد:



مي شود با اين خداي مهربان

درد و غمها را بطور ساده گفت



پنج نوبت در حضور اين عزيز

حرف دل را گوشه ي سجاده گفت



«والسلام عليكم و رحمة و بركاته»



[ صفحه 129]




بازگشت