سنگ؛ مركز عالم يا نردبان فرشتگان


«وجود در سنگ، مقدم بر هر چيز ديگري است. سنگ در وهله ي اول، چيزي است كه عين خود است، و عين خود مي ماند. پايدار و باقي است؛ و انسان در آن واقعيت و قوه اي مي بيند كه به جهاني غير از دنياي غيرقدسي

- كه پيرامون اوست- تعلق دارد. به تعبير ديگر، بشر، سنگ را به پرستش گرفته؛ چرا كه سنگ نمايشگر چيزي، جز خود سنگ بوده است. غالب سنگ هايي كه اثرهاي عبادي بر آن ها مترتب مي باشد، به عنوان ابزار، به كار آمده اند؛ يعني براي به دست آوردن چيزي، و تضمين تملك آن چيز، به كار رفته اند؛ زيرا از برخي فضايل و ملكات قدسي، برخوردار بوده اند كه مولود منشأ و يا شكل شان بوده است.

در اين حيطه، برخي سنگ ها بدين جهت مقدس اند كه در مركز عالم، واقع اند. البته مركز، خود ناحيه اي مقدس است و بدين اعتبار، شيئي كه مركز را متجسد يا نمودار ساخته است، خود مقدس مي شود؛ و بدين جهت ممكن است مجلاي قداست به شمار آيد.

در واقع، بينش ناشي از تجربه ي خواص يكتاپرست كه حضور خداوند را فقط در مكان هاي مخصوص و ممتاز و مقدس [چون كعبه يا مسجد] باز مي شناسد و تصديق مي كند، مي كوشد اين حضور قدسي را در ذهن و وجدان مؤمن، تقويت كند و استحكام بخشد. [كه اين مقام] مخالف بينشي كهن وش و شرك آميز است كه خداوند را با ماده يكي و يگانه مي كرد، و به مكان تجلي و تمثيل خداوند، هرگونه و هرچه بود، نماز مي برد.

نتيجه آن كه، خود سنگ به عنوان ذاتي مادي، مورد پرستش نيست، بلكه به واقع روحي كه بدان جان مي بخشد، و رمزي كه سنگ را مخصوص



[ صفحه 47]



و ممتاز و مقدس كرده است، سجده مي شود.» [1] .

نگارنده در اين مجال فقط به تذكار اين نقطه نظرها در خصوص دو عنصر انتخاب شده، بسنده مي كند. البته بديهي است در ريخت شناسي قداست و ساختار صور الوهيت عناصر عبادي، از بين انبوه نظريات علمي يا تقريبي، تنها ذكر اين مختصر، كفايت نمي كند؛ اما منظور نظر ما را در مقايسه با ظرايف آراي عارفان مسلمان، و به ويژه فهم دامنه ي بحث، برآورده مي سازد.

در اين جا، شايد ذكر يك مثال براي روشن تر شدن عمق مطلب، خالي از فايده نباشد. براي نمونه، حديث شريف «نماز، پرچم اسلام است» را، به لحاظ برخورداري از علامتي آشكار كه نشانه ي پيش آهنگي، پيش تازي، تجمع توأم با وحدت نظر، و استقلال سياسي و اجتماعي و فرهنگي است، مي توان به سرعت در ذهن، بارور كرد؛ و پيوند مثالي آن را با واقعيت هاي پيرامون، و در كاركرد وجودي و عيني اش بازجست. اما در دانش نشانه شناسي، ارزش هاي مختلفي بر اين واژه و صورت مثالي آن مترتب است؛ به گونه اي كه حتي آن ارزش ها مي توانند اين واژه را از حيطه ي علامت، خارج كرده، به وادي رمز بكشانند. در اين اعتبار جديد، پرچم يا درفش، علامت مقدسي مي شود، كه معنايي رمزي مي يابد؛ «زيرا به لحاظ برخورداري از ارزش مذهبي، نمودار پيوندي اسرارآميز با قواي مافوق انسان گرديده است، كه [برحسب آن عوالم] ديگر به علت معاني قراردادي و اجتماعي اش، نشانه ي برگزيده محسوب نمي شود؛ بلكه به سبب ارجاع



[ صفحه 48]



شي ء به امري غيرانساني كه اسوه و الگوي اين علامت است و در مرتبه ي تفسير قدسي قرار دارد، مي توان اين علامت را، «رمز» به معناي واقعي كلمه، تلقي كرد.» [2] .

بدين ترتيب، بنابر گستره ي وسيع دانش نشانه شناسي، و چند سويي و گرايش هاي عديده ي رمزي مي توان تصور كرد كه اشتمال ارزش هاي مختلف بر ديگر علامت ها و اشارت ها تا چه حد قابل گسترش است! رنگ ها، اعداد و ارقام و حروف، ظاهر و باطن آداب مذهبي، و صور عقليه و خياليه، عالم كبير و عالم صغير و خلاصه هر يك از واقعيت هاي قابل انتزاع در اين جهان مقدس، به حق مي توانند مقوله اي نمادين و رازآموزانه شمرده شوند، كه شرح رموز و حوزه هاي مختلف هر يك، مستلزم نگارش چندين كتاب تواند بود؛ لذا در اين گفتار- چنان كه ذكر گرديد- از غور در مقولات گسترده و پراكنده پرهيز شد، تا با تحليلي منسجم تر، وصف ها و اشارات به جهتي معطوف شوند كه ضمن پيوند با باورهاي مذهبي و سنت هاي ما، نوعي از انعكاس تجلي قداست گفتار معصومين عليهم السلام باشند، و به ويژه بتوانند در همذات پنداري با جذبه ي شهودي برترين نمازگزاران، بيش ترين تأثير را القا كنند.

هم چنين، با ذكر اين تمثيلات و اشارات- كه نگارنده به مقتضاي مطلب بر هر يك از آن ها نامي نهاده است- مشخص خواهد شد خصايصي كه در اعتبار تعابير، و امتياز بيان، و حكمت خاص معصومين عليهم السلام ذكر گرديد، با ساختار ويژه اي از عنصر قدسي، در عين مفهوم بودن براي همگان، بسيار



[ صفحه 49]



ممتاز و غيرقابل تقليد است. و اگر متقدمان و متأخران كوشيده اند تا آن معاني را بشكافند، يا بر آن شيوه، تأسي كنند، توفيق هر يك از آنان به تناسب ظرفيت روحي و ذوقي، و ژرفاي بينش و دانش شان بوده است.

آنچه ذيلا از كشف الاسرار ميبدي، شاهد آورده مي شود، مؤيد واقعيت ياد شده است. ميبدي در تفسير خود، كشف الاسرار (پرده برداشتن از رازها) و عدة الابرار (برآورنده ي نياز نيكان)، گاه فصل هاي بلندي را در كيفيت اداي نماز و ذكر حقوق آن، تحرير مي كند (هم چون صفحات 667-670 از جلد دوم، و يا صفحات 656-662 در بيان نماز خوف و قَصر) كه البته موردنظر ما، مطالبي از بخش سوم نگارش وي با عنوان النوبة الثالثة (تفسير عرفاني) است؛ يعني جايگاهي كه امتزاج روح شاعرانه ي عارف با نگرش شهودي و فهم كلام باطني و قدسي، تصويرسازي هاي بديعي پديدار مي كند، كه بسياري از مفاهيم پوشيده و معاني رازورانه ي نماز را مي گشايد، و به نوبه ي خود، اسباب حصول معرفت تواند بود.


پاورقي

[1] همان/ 215، 216، 409، 226، 218.

[2] مدخلي بر رمزشناسي عرفاني/ 33.


بازگشت