تسبيح و امام سجاد


روايت شده است: هنگامي كه حضرت زين العابدين عليه السلام را نزد يزيد بردند، يزيد تصميم گرفت ايشان را بكشد. از اين رو، شروع به صحبت كرد تا شايد حضرت سخني گويد كه موجب قتلش بشود،



[ صفحه 95]



ولي امام سجاد عليه السلام همان اندازه سخن مي گفت كه يزيد با ايشان گفتگو كرده بود. در دست حضرت تسبيح كوچكي بود كه با انگشتانش آن را مي چرخانيد و صحبت مي كرد. يزيد عليه اللعنه گفت: من با تو صحبت مي كنم و تو پاسخ مرا در حالي مي دهي كه انگشتانت تسبيح را مي چرخاند، چگونه اين كار را روا مي داني؟

حضرت فرمود: پدرم از جدم به من خبر داد هنگامي كه نماز صبح را مي خواند و از جا حركت مي كرد، چيزي نمي گفت تا اينكه تسبيح را به دست گرفته اين دعا را مي خواند:

اللهم اصبحت اسبحك و احمدك و اهللك و اكبرك بعدد ما ادير به سبحتي. خداوندا! من صبح كردم در حالي كه تو را تسبيح و تحميد و تهليل و تكبير و تمجيد مي گويم، به تعداد دانه هاي تسبيحي كه مي گردانم.

و سپس تسبيح را به دست گرفته آن را مي چرخانيد و هر چه دلش مي خواست سخن مي گفت بدون اينكه ذكري و تسبيحي بگويد و مي فرمود كه اين برايش حساب شده موجب حفظ و نگهداري اوست تا اينكه به رختخوابش مي رفت. آن هنگام كه در بسترش جاي مي گرفت، همان ذكر را مي گفت و تسبيح را زير سرش مي گذاشت. از آن لحظه تا وقتي كه از خواب برمي خاست، براي آن حضرت ذكر و تسبيح به شمار مي آمد. من در اين كار به جدم اقتدا كرده و به خاطر پيروي از او انجام داده ام.

يزيد عليه اللعنه براي چندمين بار به حضرت گفت: من با هيچ يك از شما صحبت نكردم مگر اينكه طوري پاسخ گفت كه بر من



[ صفحه 96]



چيره شد. و سپس از قتل حضرت صرف نظر كرده و دستور داد ايشان را آزاد كنند [1] .


پاورقي

[1] دعوات راوندي، ص 61.


بازگشت