لطف علي


اواخر شب بود، علي عليه السلام همراه فرزندش حسن عليه السلام كنار كعبه براي مناجات و عبادت آمدند، ناگاه علي عليه السلام صداي جانگدازي شنيد، دريافت كه شخص دردمندي با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مي كند و با گريه و زاري، خواسته اش را از خدا مي طلبد.



[ صفحه 113]



علي عليه السلام به حسن عليه السلام فرمود: «نزد اين مناجات كننده برو و ببين كيست؟ او را نزد من بياور.»

امام حسن عليه السلام نزد او رفت، ديد جواني بسيار غمگين با آهي پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است، فرمود: «اي جوان! اميرمؤمنان علي عليه السلام تو را مي خواهد ببيند، دعوتش را اجابت كن.»

جوان لنگ لنگان با اشتياق وافر به حضور علي عليه السلام آمد، علي عليه السلام فرمود: «چه حاجتي داري؟»

جوان گفت: حقيقت اين است كه من به پدرم آزار مي رساندم، او مرا نفرين كرد و اكنون نصف بدنم فلج شده است.

امام علي عليه السلام فرمود: «چه آزاري به پدرت رسانده اي؟»

جوان عرض كرد: من جواني عياش و گنهكار بودم، پدرم مرا از گناه نهي مي كرد، من به حرف او گوش نمي دادم؛ بلكه بيشتر گناه مي كردم، تا اين كه روزي مرا در حال گناه ديد باز مرا نهي كرد، سرانجام من ناراحت شدم چوبي برداشتم طوري به او زدم كه بر زمين افتاد و با دلي شكسته برخاست و گفت: «اكنون كنار كعبه مي روم و تو را نفرين مي كنم.» كنار كعبه رفت و نفرين كرد.

نفرين او باعث شد، نصف بدنم فلج گرديد - در اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد - بسيار پشيمان شدم، نزد پدرم آمدم و با خواهش و زاري از او معذرت خواهي كردم و گفتم: مرا ببخش و برايم دعا كن.

پدرم مرا بخشيد و حتي حاضر شد كه با هم به كنار كعبه بياييم و در همان نقطه اي كه نفرين كرده بود، دعا كند تا سلامتي خود را بازيابم.

با هم به طرف مكه رهسپار شديم، پدرم سوار بر شتر بود، در بيابان



[ صفحه 114]



ناگاه مرغي از پشت سر، سنگي پراند، شتر رم كرد و پدرم از بالاي شتر به زمين افتاد، بر بالينش رفتم، ديدم از دنيا رفته است، همان جا او را دفن كردم و اكنون خودم با حالي جگرسوز به اين جا براي دعا آمده ام.

امام علي عليه السلام فرمود: «از اين كه پدرت با تو به طرف كعبه براي دعا در حق تو آمده، معلوم مي شود كه پدرت از تو راضي است، اكنون من در حق تو دعا مي كنم.»

امام بزرگوار، در حق او دعا كرد، سپس دست هاي مباركش را به بدن آن جوان ماليد، همان دم جوان سلامتي خود را بازيافت.

سپس امام علي عليه السلام نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود: «عليكم ببر الوالدين؛ بر شما باد به نيكي به پدر و مادر!» [1] .


پاورقي

[1] جامع النورين، ص 176 - 177.


بازگشت