عمل به تعهد اقامه نماز اول وقت


... صداي اذان از راديو ماشين به گوش رسيد، جواني كه در كنارم نشسته بود بلند شد و به طرف راننده رفت و به او گفت: آقاي راننده! مي خواهم نماز بخوانم.

راننده با بي تفاوتي و بي خيالي گفت: برو بابا حالا كي نماز مي خواند!

بعدش هم توجهي به اين مطلب نكرد، ولي جوان با عصبانيت و ناراحتي گفت: به تو مي گويم نگهدار!

راننده فهميد كه او بسيار جدي است، گفت: اينجا كه جاي نماز خواندن نيست، وسط بيابان، بگذار به يك قهوه خانه يا شهري برسيم، بعد نگه مي دارم.

خلاصه بحث بالا گرفت و بگو مگو بين راننده و جوان ادامه يافت و منتهي به دعوا شد، راننده چاره اي جز نگه داشتن نداشت. بالاخره ماشين را در كنار جاده نگه داشت، جوان پياده شد و نمازش را با آرامش و طمأنينه خواند، من هم به تأسي از وي نماز خواندم. پس از نماز وقتي در كنار هم نشستيم و ماشين حركت كرد از او پرسيدم: چه چيز باعث شده كه نمازتان را اول وقت خوانديد؟

گفت: من به امام زمانم، حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه) تعهد داده ام كه نماز را اول وقت بخوانم.



[ صفحه 86]



تعجب من بيشتر شد، گفتم: چگونه و به خاطر چه چيز تعهد داديد؟

گفت: من قضيه و داستاني دارم كه برايتان بازگو مي كنم، من در يكي از كشورهاي اروپايي براي ادامه تحصيلاتم درس مي خواندم، چند سالي بود كه آنجا بودم، محل سكونتم در يك بخش كوچك بود و تا شهر كه دانشگاه در آن قرار داشت فاصله زيادي بود كه اكثر اوقات با ماشين اين مسير را طي مي كردم. ضمنا در اين بخش، يك اتوبوس بيشتر نبود كه مسافران را به شهر مي برد و برمي گشت. براي فارغ التحصيل شدنم بايد آخرين امتحانم را مي دادم، پس از سالها رنج و سختي و تحمل غربت، خلاصه روز موعود فرارسيد، درس هايم را خوب خوانده بودم، آماده بودم براي آخرين امتحان سوار ماشين اتوبوس شدم و پس از چند دقيقه، اتوبوس در حالي كه پر از مسافر بود راه افتاد، من هم كتاب جلويم باز بود و مي خواندم، نيمي از راه آمده بوديم كه يكباره اتوبوس خاموش شد، راننده پايين رفت و كاپوت ماشين را بالا زد، مقداري موتور ماشين را نگاه كرد و دستكاري نمود، آمد استارت زد، ماشين روشن نشد، دوباره و چندمين بار همين كار را كرد، اما فايده اي نداشت، (اين وضعيت) طولاني شد و مسافران آمده بودند كنار جاده نشسته و بچه هايشان بازي مي كردند و من هم دلم براي امتحان شور مي زد و ناراحت بودم، چيزي ديگر به موقع امتحان نمانده بود، وسيله نقليه ديگري هم از جاده عبور نمي كرد كه با آن بروم، نمي دانستم چه كنم، در اضطراب و نگراني و نااميدي به سر مي بردم، تا شهر هم راه زيادي بود، نمي شد كه پياده بروم، پيوسته قدم مي زدم و به ماشين و جاده نگاه مي كردم كه همه تلاش هاي چند ساله ام از بين مي رود و خيلي نگران بودم.

يكباره جرقه اي در مغزم زد كه ما وقتي در ايران بوديم در سختي ها



[ صفحه 87]



متوسل به امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) مي شديم و وقتي كارها به بن بست مي رسيد از او كمك و ياري مي خواستيم، اين بود كه دلم شكست و اشكم جاري شد، با خود گفتم: يا بقية الله! اگر امروز كمكم كني تا به مقصد برسم،، قول مي دهم و متعهد مي شوم كه تا آخر عمر نمازم را هميشه اول وقت بخوانم.

پس از چند دقيقه آقايي از آن دورها آمد و رو كرد به راننده و گفت: چه شده؟

(با زبان خود آنها حرف مي زد). راننده گفت: نمي دانم هر كار مي كنم روشن نمي شود.

مقداري ماشين را دستكاري كرد و كاپوت را بست و گفت: برو استارت بزن!

چند استارت كه زد ماشين روشن شد، همه خوشحال شدند و سوار ماشين گشتند، و من اميدي در دلم زد و اميدوار شدم، همين كه اتوبوس مي خواست راه بيفتد، ديدم همان آقا بالا آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت:

تعهدي كه به ما دادي يادت نرود، نماز اول وقت!

و بعد پياده شد و رفت و من او را نديدم. فهميدم كه حضرت بقية الله امام عصر (عجل الله تعالي فرجه) بوده، همين طور اشك مي ريختم كه چقدر من در غفلت بودم. اين بود سرگذشت نماز اول وقت من.

با توجه به حكايت مذكور، درمي يابيم كه يكي از راه هاي جلب محبت امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) و نجات پيدا كردن از گرفتاري ها و ناراحتي ها خواندن نماز در اول وقت است. به همان اندازه كه نماز اول وقت انسان را مشمول رحمت پروردگار مي كند و بر توفيقات انسان در راه عبادت و بندگي و انجام واجبات و ترك محرمات مي افزايد، به همان اندازه تأخير نمازها از اول وقت نيز



[ صفحه 88]



موجبات محروميت هاي انسان را از رحمت هاي پروردگار فراهم ساخته و چه بسا باعث خسران انسان در دنيا و آخرت مي گردد.


بازگشت