جواب سؤال شرعي


1- اسحاق بن اسماعيل مي گويد: در همان سالي كه گروهي براي تحقيق براي يافتن امام بر حق، به مدينه رفته بودند، من نيز با آنها بودم، ده سؤال در كاغذي نوشته بودم تا از آن حضرت بپرسم، همسرم حامله بود، با خود گفتم اگر آن حضرت به سؤالات من پاسخ داد، از او مي خواهم كه از خدا بخواهد فرزندم پسر باشد، پس از آنكه حاضران سؤالهاي خود را مطرح كردند و جواب شنيدند، من برخاستم و به محضر امام جواد عليه السلام رفتم تا سؤالهايم را كه در كاغذ نوشته بودم بپرسم، وقتي كه نظر امام به من افتاد، بيدرنگ فرمود:

يا ابايعقوب سمه احمد:

«اي يعقوب! نام پسرت را احمد بگذار!»

وقتي كه از سفر بازگشتم، خداوند به من پسر داد و نام او را احمد گذاشتم.

2- داود بن قاسم مي گويد: به حضور امام جواد عليه السلام رفتم، و چند نامه بي آدرس همراه من بود، كه نويسندگان آن نامه ها را نمي دانستم و بر من مشتبه شده بود، از اين رو اندوهگين بودم، امام جواد عليه السلام يكي از آنها را



[ صفحه 33]



برداشت و فرمود: «اين نامه مال ريان بن شبيب است.» دومي را برداشت و فرمود: «اين نامه از فلاني است.» (نام ماو را برد)، من مات و مبهوت شدم، به من نگاه كرد و لبخند زد و فرمود: «نامه سومي را بده. نامه سومي را دادم، و فرمود: «اين نامه نيز مال فلاني است.» عرض كردم: آري قربانت گردم، درست فرمودي. [1] .


پاورقي

[1] پرتوي از زندگي چهارده معصوم عليهم السلام، ص 133.


بازگشت