پاسخ تمام و كمال


اكنون زماني است كه امام رضا عليه السلام به شهادت رسيده است و بسياري از مردم و حتي علما و بزرگان درباره ي امام پس از او دچار شبهه و ترديد شده اند، چرا كه سن فرزند او حضرت جواد، حدود هفت سال است و عموم مردم باور نمي كنند نوجوان هفت ساله اي بتواند امام و جانشين امام باشد.

اينجا يكي از محله هاي بغداد به نام بركه ي زلزله است و عده اي از بزرگان و علماي شيعه در خانه ي عبدالرحمن حجاج جمع شده اند و به گريه و زاري و عزاداري امام راحل مشغولند.

ناگهان يونس بن عبدالرحمن از جا بلند مي شود و مي گويد: «دست از گريه و زاري برداريد. به اين فكر كنيد كه امر امامت را چه كسي بر عهده مي گيرد. و تا اين كودك (حضرت جواد) بزرگ شود، ما مسائل خودمان را از چه كسي بايد بپرسيم.»

«ريان بن صلت» كه از شيعيان محكم و استوار است، خشمگين و عصباني از جا برمي خيزد، چنگ در گريبان يونس مي زند و مي گويد: «پس تو پيش ما تظاهر به ايمان مي كني و شك و شرك خود را پنهان مي سازي. اگر امامت جواد از جانب خدا باشد، طفل يك روزه هم همانند پيرمرد صد ساله خواهد بود و اگر از جانب خدا نباشد، پيرمرد صد ساله هم مثل بقيه مردم عادي است.»



[ صفحه 31]



در اين حال بقيه بزرگان نيز به سرزنش و نكوهش يونس مي پردازند؛ اما اين واقعيت را نمي توانند منكر شوند كه شبهه و ترديد در امر امامت، ميان مردم شايع شده است و گريبان بزرگان را هم گرفته است.

فصل حج نزديك است و بهترين موقعيت براي ديدار با حضرت جواد و كند و كاو در اين باب.

پس هشتاد نفر از فقها و علما و بزرگان بغداد راهي مدينه مي شوند تا در آنجا به كاوش در امر امامت بپردازند.

در مدينه به خانه ي امام صادق عليه السلام كه اكنون خالي است، وارد مي شوند و روي زيرانداز بزرگي كه بر زمين پهن شده، مي نشينند.

در اين هنگام عبدالله بن موسي بن جعفر، عموي حضرت جواد كه پيرمردي ريش سفيد است، وارد مجلس مي شود و در صدر مجلس مي نشيند.

يك نفر از جا برمي خيزد. و مي گويد: «اين فرزند رسول الله است. هر كس سؤالي دارد از او بپرسد. چند نفر از علما و بزرگان سؤالاتي مي كنند، اما در كمال حيرت، پاسخهايي غريب و نادرست مي شنوند.

عده اي متحير و غمگين از جا برمي خيزند و قصد رفتن مي كنند با اين استدلال كه اگر ابوجعفر مي توانست به سؤالات ما پاسخ دهد، عبدالله را نزد ما نمي فرستاد كه او هم پاسخهاي غلط و نامربوط بدهد.

در اين هنگام ناگهان در باز مي شود و خدمتكاري به نام موفق اعلام مي كند كه ابوجعفر به مجلس وارد مي شود.

همه به احترام ابوجعفر نوجوان از جا برمي خيزند و از او استقبال مي كنند.

امام جواد با تك تك حاضران سلام و احوالپرسي مي كند و مي نشيند و علما شروع مي كنند به طرح سؤالات.

امام پاسخ همه ي سؤالات را تمام و كمال مي دهد و حيرت همگان را بر



[ صفحه 32]



مي انگيزد.

يكي از بزرگان به امام مي گويد: «عموي شما پاسخ برخي از سؤالات را اين گونه دادند.»

امام ما، جواد رو مي كند به عبدالله بن موسي و مي گويد: «از خدا بترس عمو جان نزد خدا بزرگ است كه فردا در پيشگاه او بايستي و به تو بگويد: با آنكه در ميان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته به بندگان من فتوا دادي؟!». [1] .


پاورقي

[1] آسماني ترين مهرباني، ص 37.


بازگشت