نماز در دوران اسارت: حجةالاسلام علي اكبر ابوترابي


بسم الله الرحمن الرحيم

مسئله نماز و عشق به آن در نهاد انسانها نهفته است. كودك از همان آغاز كه زبان باز مي كند درباره محسوسات اطراف خويش سئوال مي كند: اين ماه چيه؟ خورشيد چيه؟ زمين كي پيدا شده؟ چه كسي آنها را آفريده است؟ و...

همين زمينه ي فطري باعث مي شود كه شما با ايجاد زمينه هاي مناسب گرايش به اين عبادت را تقويت كنيد درست مثل ماشين كه در سرازيري قرار گرفته و كافي است شما ترمزدستي را بكشيد و رها كنيد، ماشين حركت خواهد كرد. دعوت كردن به اين فريضه نيز چنين است.

بايد در محيطهاي اداري، در مدرسه و مراكز و نهادهاي دولتي و غير دولتي، بزرگان و مسئولين عنايت و توجه خاص به اين مسئله داشته باشند و از زخم زبان زدن، به شوخي گرفتن وتمسخر در اين زمينه به شدت اجتناب ورزند. وقتي اين حركت آغاز شود و موانع دروني و بيروني برداشته شود، حركتي شتابناك آغاز خواهد شد و ثمرات و نتايج پر ارج آن بزودي آشكار مي شود.

خوب به ياد دارم اولين مرتبه اي كه نماز در اسارت براي ما جلوه ي خاصي پيدا



[ صفحه 38]



كرد بعد از هفت، هشت روز سرگرداني - پس از اسارت - بود كه ما را از اين طرف به آن طرف مي كشاندند تا سرانجام به وزارت دفاع منتقل شديم. اولين اسيري كه به اتاق ما فرستاده شد سروان خلبان اسماعيل بيگي بود كه بحمدالله با سربلندي به وطن برگشتند. ايشان وقتي به محيط سراسر رعب و وحشت زندان با دست شكسته هل داده شد و در بسته شد، ديدم با همان دسته شكسته كه به گردنش بسته بود قبل از اينكه لباسش را بيرون آورد به نماز ايستاد و با طمأنينه و شوق عجيبي به راز و نياز با پروردگارش پرداخت.

براي ما خيلي پر اهميت بود. دشمن وقتي حالت و رفتار ايشان را ديد به سلول ديگري منتقلش كرد، البته ما را نيز بردند.

يك سال بعد، پس از شهادت شهيد رجائي و شهيد باهنر، دشمنان تصور كردند ديگر همه چيز تمام شده است؛ به سلول ما آمدند و اسم بيست و يك افسر خلبان را خواندند، بنده و يك پاسدار را نيز بيرون آوردند و گفتند: همه چيز تمام شد! رئيس جمهور و نخست وزير شما شهيد شدند! همين روزها مسعود رجوي برمي گردد؛ شما به اردوگاه مي رويد، استراحتي مي كنيد و بعد از رياست جمهوري مسعود بيرون مي رويد!

پس از فتح خرمشهر و حمله ايران به شرق بصره، ما را به دليل سخنرانيهايي كه در ماه مبارك رمضان داشتيم به بغداد آوردند. افسراني را كه در شرق بصره اسير شده بودند به همان سلولي آوردند كه ما بوديم. نوجواني بود حدود دوازده - سيزده ساله، ريز قد و ظريف، سؤال كرديم، معلوم شد همراه پدرش به جبهه آمده تا خط مقدم را شربت بدهد. در آن حوالي و در هواي گرم به دليل پراكندگي نيروهاي خودي به اسارت نيروهاي دشمن درآمده بودند. او را براي تبليغات از پدرش جدا كرده و به بغداد آورده بودند. دو شبي با اين نوجوان بوديم. براي نماز صبح بيدار نشد. روز سوم گفت: حاجي من هميشه پدرم را براي نماز صبح بيدار مي كردم. واقعاً سيزده سالش تمام نشده بود، آن هم با جثه اي ضعيف. نماز به او روحيه اي فوق العاده بخشيده بود. بعد از پنج روز او را به بازجويي بردند. گفتند: چند سالت هست؟ گفت: 16 سال. گفتند: دلت براي پدر و مادرت تنگ نشده! چه كساني تو را به جبهه فرستادند؟ گفت: خودم آمدم. گفتند: دلت تنگ نشده؟



[ صفحه 39]



گفت: چرا اما خوب ديگه اسارته! اين روحيه محصول بندگي خدا بود و الا در عراق كسي جرأت نماز خواندن نداشت. بعضي وقتها ما را با سربازها در يك سلول مي انداختند. وقتي زندانيهايشان زياد مي شد آنها را پهلوي ما قرار مي دادند. مي ديديم نماز نمي خوانند. مي گفتيم: چرا نماز نمي خوانيد؟ مي گفتند: صلوة قلبي است! ما نماز قلبي مي خوانيم براي اينكه اينها اگر بفهمند ما نماز مي خوانيم پوست ما را مي كنند. يكي مي گفت: من يك مرتبه اذان گفتم كه به اين بدبختي و مكافات مبتلا شدم. اگر من نماز بخوانم معلوم است چه مي شود.

در چنين شرايطي فرزندان شما، براداران شما به خاطر تعهد به نماز و تعهدات مكتبي و اخلاقي نماز خواندند. تبعيدشان كردند، سياهشان كردند، چشم بعضي را در آوردند. در اردوگاه ما 150 نفر را جدا كردند. ما را تبعيد كردند. تعدادي را آنقدر زدند كه دو نفر چشمهايشان از حدقه بيرون آمد. تعدادي از بچه ها را نگه داشتند. همان شبي كه اينها چشمانشان را از دست دادند. همان شبي كه اينها خونين و زخمي بودند صبح دو مرتبه نماز صبح خودشان را دسته جمعي خواندند. (تكبير حضار)

به ايشان گفتيم خوب شما چرا دوبار نماز خوانديد، گفتند: خيال كردم طلوع فجر شده. داد و فرياد عراقيها سه بعد از نصف شب بلند شد. دو مرتبه صبح افتادند به جان اينها ولي كمترين سستي و ضعف در آن شرايط سخت ديده نشد. نكته اي كه شايد قابل قبول نباشد اين است كه در آن شرايط سخت و شكنجه، در طول ده سال. به لطف و فضل الهي، خبر كنار گذاشتن نماز درباره ي ده نفر به ما نرسيد. ممكن است كه 4 و 5 نفر را گزارش داده باشند كه آنها نيز پس از يكي دو سه ماه، دوباره شروع مي كردند. اما از نماز خواندن بيش از هزار نفر از كساني كه اصلا پيشانيشان به مهر نخورده بود، خبر داشتم. اينها گوشه اي از عشق و شوق شورانگيز فرزندان شما به نماز بود.

خداوند همه ي ما را اهل نماز قرار دهد.



[ صفحه 43]




بازگشت