نماز بي وضو


جانباز علي چمني

اواخر جنگ بود كه به كرمانشاه اعزام شديم. مدتي پشت خط بوديم تا مطلع شديم منافقين با كمك هواپيماهاي عراقي از مرز ما عبور كرده و وارد خاك ما شده اند. آن ها به اسلام آباد رسيده بودند. براي مقابله با آن ها به تنگه حسن آباد رفتيم تا بتوانيم از موقعيت سرزميني استفاده كرده و جلوي دشمن بايستيم. ما در روي يك يالِ نزديك جاده سنگر گرفته بوديم.

سحرگاه 4 / 5 / 67 بود كه براي اقامه ي نماز صبح خود را آماده كردم. صداي آتش دشمن به گوش مي رسيد كه خبر مي داد منافقين قصد شكستن تنگه را دارند. با وجود اين رفتم كه نماز را شروع كنم. ناگاه چشمم به قطاري از خودروهاي منافقين افتاد كه از پيچ جاده ديده شدند. سريع نماز خود را خواندم. ولي بعد از نماز فهميدم كه تيمم نكرده بودم. سريع تيمم كردم و نماز را دوباره خواندم.

آن جا بود كه من معناي ترس را به خوبي درك كردم؛ به طوري كه نمازم را بدون تيمم خواندم.



[ صفحه 182]




بازگشت