خاطره ي شهر ويران


محمد صديقي

در لشكر 17 علي بن ابيطالب عليه السلام بوديم. خبردار شديم كه در آبادان نماز جمعه برقرار خواهد شد. به اتفاق تعدادي از بسيجيان رفتيم آبادان. نماز به امامت حجت الاسلام والمسلمين درّي نجف آبادي برگزار شد و بسيار لذت بخش بود.

پس از اتمام نماز من و يكي از رزمندگان به اسم شهيد كلباسي به ماشين ها نرسيديم و در شهر نيمه خرابه ي آبادان سرگردان شديم. هيچ كس در شهر نبود. ما با وضعيتي كه داشتيم در شهر راه افتاديم و به يك مخابرات كه دست بسيجي ها بود رسيديم. پس از پرس و جو و كسب راهنمايي از آن برادران، به سمت دروازه ي شهر كه به طرف جاده ي انرژي اتمي، محل استقرار يگان خودمان بود حركت كرديم. هوا بسيار گرم بود. ما گرسنه و تشنه، در حالي كه ساعت از 2 بعد از ظهر گذشته بود، با زحمت فراوان خودمان را به لشكر 17 علي بن ابيطالب عليه السلام رسانديم. ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود. ياد آن نماز جمعه، ياد شهيد



[ صفحه 161]



كلباسي، شركت نفت و پالايشگاه سوخته و شهر بمباران شده ي آبادان به خير. آن در و ديوارهاي مخروبه و آن ظهر گرم هنوز در خاطرم هست.



[ صفحه 162]




بازگشت