نماز اضطراري


سيد جهانگير موسوي

نيروهاي بعثي در سال 59 به آبادان حمله كردند و قصد اشغال و تصرف آن جا را داشتند. در مسجدِ ما، آموزش هاي نظامي مقدماتي وجود داشت و يك روز خبر دادند نيروهاي دشمن وارد نخلستان هاي ذوالفقاري شده اند. به همراه تعدادي از نيروهاي همين مسجد (مسجد مهدي موعود آبادان) به سمت نخلستان ها حركت كرديم. با مقاومت بچه ها دشمن مقداري عقب نشيني كرد.

هوا تاريك شده بود و وقت اذان و نماز هم فرا رسيده بود. يكي از برادران كه از شرايط نماز در منطقه جنگي مطلع بود به ما گفت نماز خوب بخوانيد و ما هم نمازمان را خوانديم.

صبح شد و ما در يك سنگر عراقي به يك جسم نسبتاً بزرگ كه زير خاك ها بود مشكوك شديم. از طرفي شب قبل در همان جا نماز خوانده بوديم. وقتي رفتيم جلوتر و خاك ها را كنار زديم ديديم



[ صفحه 159]



يك جسد عراقي است كه زير خاك ها بوده و در همان جا كشته شده بود. بله فهميديم نمازمان را بر روي بدن بي جان او اقامه كرده ايم و چون تاريك بود، متوجه نبوده ايم.



[ صفحه 160]




بازگشت