ام الفرايض جبهه ها


محمود عبداللهيان

بار اولم بود كه به جبهه رفته بودم. به يكي از سنگرها راهنمايي شدم تا شب را آن جا بخوابم. نيمه هاي شب كه بيدار شدم، كمي ترسيدم. از 12 نفر همسنگرم هيچ كدام آن جا نبودند. از جا بلند شدم و از سنگر بيرون آمدم. روبه روي سنگر زمزمه هايي به گوشم رسيد. آن طرف تر بچه ها در حال سجده و نماز شب خواندن بودند. قبلاً شنيده بودم كه در جبهه اگر غذا هم فراموش بشود؛ نماز شب فراموش نمي شود. ولي حالا خودم اين ها را با چشم مي ديدم. كُلّي خجالت كشيدم و آهسته و چهار دست و پا خودم را داخل آن ها كردم.



[ صفحه 132]




بازگشت