نماز جماعت اجباري


حسين عرب

يك روز موقع نماز بود و ما روحاني براي اقامه ي نماز جماعت نداشتيم. شروع به تعارف كرديم كه كدام يك برويم جلو. خلاصه هيچ كس قبول نكرد كه امامت جماعت را قبول كند. يكي از بچه ها يك اسلحه برداشت و به شوخي به يكي از دوستان گفت يا برو جلو يا مي زنم.

رفيق ما هم رفت جلو. با صداي بلند نيّت كرد: «دو ركعت نماز زوري مي خوانم قربة الي الله.» البته تكبير نماز را نگفت. به مزاح كمي او را اذيت كرديم و كتك زديم و جريمه ي او اين شد كه بايد مي رفت جلو مي ايستاد و با صداي بلند نيت مي كرد دو ركعت نماز واجب مي خوانم و حتماً هم بايد مي گفت كه «دو ركعت نماز واجب مي خوانم كه زوري هم نيست.»

موارد ديگري هم مي شد كه ما روحاني نداشتيم و از بچه ها هم كسي جلو نمي رفت؛ ولي به اجبار او را به امام جماعتي مي گمارديم. مثلاً يك روز يكي از بچه ها براي فرار از اين كه امام جماعت نشود رفت پشت



[ صفحه 130]



ماشين لنكروز و شروع به نماز خواندن كرد. دو نفر از بچه ها بلافاصله در عقب ماشين را باز كردند و پشت سر او نماز جماعت خواندند.

حتي يك روز شهيد والامقام خسروي همين كار را كرد يعني براي اين كه رفقا به او اقتدا نكنند رفت عقب ماشين كه نماز فرادا بخواند. يكي از بچه ها خيلي سريع ماشين را روشن كرد و محل آن را تغيير داد. آن روز يك گروهان نيرو، نماز جماعت را پشت سر اين شهيد گرامي اقتدا كرد.



[ صفحه 131]




بازگشت