توكل بر خدا


علي اكبر اشرفي

يك برادر وظيفه داشتم كه خيلي به نماز مقيد نبود و مخصوصاً مواقعي كه وضعيت قرمز و خطرناك مي شد، به طور كامل از نماز خواندن خودداري مي كرد. احتمالاً عامل اصلي آن ترس بود و مي خواست بيشتر با بقيه نيروها باشد. يك شب در يك كانال بوديم تا اين كه آتش بسيار سنگيني از طرف دشمن ريخته شد. تا نزديكي هاي صبح مشغول نبرد بوديم و در گرماگرم جنگ صداي اذان پخش شد.

كانال ما به حسينيه و نمازخانه بسيار نزديك بود. من به همراه چند نفر ديگر تأكيد كرديم كه بايد برويم و در نمازخانه نماز بخوانيم. نوبتي كانال را ترك مي كرديم و نماز مي خوانديم. تا سرانجام اغلب نيروهايي كه آن جا بودند نماز را در نمازخانه خواندند. آن سرباز آن شب با ما بود و و وقتي ديد كه اين نيروها چه طور تا صبح مبارزه كرده اند و هنگام اذان به نمازخانه مي روند گفت: «من واقعاً تعجب مي كنم كه با اين همه تركش و خمپاره حتي يك نفر از شما بابت نماز خواندنتان آسيب



[ صفحه 107]



نديديد.» و با مشاهده ي اين صحنه ها و درك اين مطلب كه نماز خواندن با توكل بر خدا هيچ خطري ندارد، كم كم به جمع نمازگزاران پيوست و از انسان هاي مقيّد نسبت به نماز شد.



[ صفحه 108]




بازگشت