ملاقات در سجده


محمد دانش راد

يك روز در منطقه ي شيخ سَلِه مشغول اقامه ي نماز مغرب و عشا بوديم. ما در صف آخر نماز قرار داشتيم و اتفاقاً ركعت آخر نماز هم بود و شهيد اسكويي نيز در كنار من ايستاده بود.

به ركوع رفتيم ولي به قول معروف خشكمان زد. بله عقرب سياهي (كه نيش كشنده اي دارد) بين من و شهيد اسكويي در حال قدم زدن بود. با ترس و لرز از ركوع برخاستيم و به سجده رفتيم. در سجده اتفاق بسيار جالبي افتاد. من در سمت چپ بودم و شهيد اسكويي در سمت راست. وقتي رفتيم سجده من به طور متمايل گوشه سمت چپ پيشاني خود را بر مهر گذاشتم و با چشم راست متوجه عقرب بودم كه كجا مي رود.

اتفاقاً شهيد اسكويي هم كه در سمت راست من بود به طور كج پيشاني سمت راست خود را بر روي مهر گذاشته بود و با چشم چپ خود متوجه اوضاع بود كه عقرب كجا مي رود.

در يك لحظه نگاه هاي ما در سجده به هم افتاد كه هر دو فقط با



[ صفحه 103]



گوشه پيشاني سجده كرده بوديم و هواي عقرب را داشتيم. لبخندي بر لبمان نشست، چون اولين بار بود كه از خوف عقرب در سجده همديگر را ملاقات مي كرديم.

بعد از سجود بلافاصله سلام نماز را داديم و يك كاسه بر روي عقرب گذاشتيم و لبه ي پتو را برگردانديم تا عقرب درون كاسه بيفتد و بعد هم با يك ابتكار كاري كرديم كه عقرب به خودش نيش زد و مُرد.



[ صفحه 104]




بازگشت