التماس به آقا امام زمان


جانباز محمدرضا يوسفيان

اين خاطره درباره ي شهيد محمدمهدي خرقاني پاسدار گمنامي است كه مسؤوليت گروه فرهنگي اردوي هجرت در شهرستان كامياران كردستان را عهده داشت. او زحمات زيادي را متحمل مي شد تا دانش آموزان زيادي را از سراسر كشور، به منظور ايجاد وحدت بين تشيع و تسنن و خنثي كردن تبليغات دشمن در اين شهرستان جمع كند.

شب تولد امام زمان (عج الله)، در سال 1361، بعد از نماز مغرب و عشا، در حالي كه تعدادي از دانش آموزان اردوي هجرت در شهرك نظامي و محل خوابگاه خود جشن با شكوهي برگزار كرده بودند، يكي از دانش آموزان متوجه غيبت اين شهيد گرامي مي شود. خيلي پرس و جو مي كند و جهت يافتن وي به سمت تعدادي از خانه هاي بدون سكنه مي رود. در تاريكي شب صداي گريه اي او را به خود جلب مي كند. به طرف صدا مي رود، گويا از پشت بام يكي از همين خانه ها مي آمده. مي گفت آهسته از راه پله خانه به پشت بام رفتم بدون آن كه



[ صفحه 92]



شهيد خرقاني متوجه من بشود.

او در حالي كه در تاريكي شب بر روي زمين بام افتاده بود و سر به سجده ي عبادت داشت به شدت گريه مي كرد و مي گفت: «يا امام زمان كمكم كن، من آدم خوبي نيستم.» و با اين الفاظ خود را سرزنش مي كرد.

اين دانش آموز مي گفت من هم از صفاي شهيد گريه ام گرفت و نتوانستم خودم را كنترل كنم. او ناگهان متوجه من شد. خود را سريع جمع و جور كرد. ولي بعد به طرف من آمد و با حالت التماس گفت: «فلاني از اين صحنه اي كه ديدي كوچك ترين حرفي به كسي نزن.»

اين خاطره را دانش آموز فوق در اردوي هجرت در مراسم شهادت اين شهيد والامقام در شهرستان شاهرود تعريف كرد و مي گفت من به شهيد قول داده بودم كه در زمان حيات او از اين ماجرا به كسي چيزي نگويم، ولي در مراسم شهادت او اين خاطره را گفتم.

اين شهيد گران قدر در سال 62 در منطقه ي كامياران، در يك كمين، به فيض شهادت نائل آمد.



[ صفحه 93]




بازگشت