خواب شيرين در سجده


سيد اسماعيل موسوي

روزي مشغول صحبت با يكي از دوستانم بودم. بحث كشيده شد به نماز. به رفيقم گفتم: «راستي تو چرا نمي آيي تا شب ها برويم نماز شب بخوانيم.» با كمي مكث و درنگ پاسخ داد: «حقيقتش اين است كه من نماز شب بلد نيستم.»

به او گفتم: «خوب اين كه نمي تواند عاملي شود تا نماز شب نخواني. از امشب مي رويم با هم براي نماز. ان شاء الله امشب ياد مي گيري.»

ساعت دو- سه بود كه صدايش كردم: «رفيق پاشو وقت نماز است.» با كلي علاقه بلند شد. سريع وضو گرفتيم و يك جاي خلوت گير آورديم. به او گفتم من هر كاري مي كنم تو هم با چند لحظه تأمل، ديرتر از من انجام بده. ذكرهاي نماز را هم بلندتر مي گويم، تو هم تكرار كني. گفت چشم آقا سيد و نماز را شروع كرديم.

اين رفيق ما با دقت درس را فرا گرفت و نماز با حالي خوانديم. بعد از نماز من رفتم سجده، ولي اين بار به آرامي ذكر مي گفتم. حالا اين كه چند دقيقه طول كشيد نمي دانم؛ ولي خوابم برده بود. اين رفيق ما هر



[ صفحه 84]



چي صبر كرده بود ديده بود نه! اين آقا سيد خيلي عاشق سجده است و ول كن نيست. ولي بعد از چند لحظه او متوجه شده بود كه اين عارف دلباخته در خواب فرو رفته است!

بعد از مدتي صدايم زد و گفت: «پاشو، برو سر جايت بخواب.»



[ صفحه 85]




بازگشت