پيشاني زخمي


محمد حسين پور

دوستي داشتم به نام سيدمهدي ميركريمي. طلبه ي با صفايي بود از استان خراسان، از حوزه علميه ي مشهد. رزمنده اي بسيجي، پرشور و بسيار فعال بود كه جز عشق جبهه و جهاد و شهادت چيزي در سر نداشت. او مسؤول تبليغات گردان الحديد بود كه در عمليات خيبر مفقودالاثر شد. روزي به نزد او رفتم. از آن جايي كه خيلي اهل عبادت به ويژه نماز بود اثر مهر روي پيشاني او مانده بود. نمي دانم من سؤال كردم يا خودش. در دنباله ي بحث و صحبت، شروع به توضيح درباره ي لكه ي پيشاني اش كرد. او توضيح داد كه پيشاني هم براي من مشكل درست كرده است (به خاطر زخم و لكه شدن). گفت: «تصميم گرفتم بروم نزد پزشك و مسئله را با او در ميان بگذارم. رفتم پيش دكتر و گفتم آقاي دكتر مي شود دارويي به ما بدهي كه اين زخم روي پيشاني ما و لكه ي آن خوب شود. دكتر به من و زخم نگاهي كرد و گفت: «برو، برو آقاجان. لطف كن كم تر پيشاني ات را به مهرها بكوب. سرت را مي كوبي به مهرها. مهرها را مي شكني و بعد پيش دكتر مي آيي كه پيشاني ام زخم شده.» (اين مطلب را با خنده برايم تعريف مي كرد.)



[ صفحه 70]




بازگشت