شيخ جعفر و پسر


در حالات مرحوم شيخ جعفر كبير كاشف الغطاء كه از بزرگان علماي قرن سيزدهم ساكن نجف اشرف بود آمده است كه در يكي از شبها كه براي تهجد



[ صفحه 161]



و شب زنده داري برخاست فرزند خويش را از خواب بيدار كرد و فرمود برخيز به حرم مطهر مشرف شويم و در آن جا نماز بخوانيم، چون برخاستن در آن وقت شب براي فرزند دشوار بود در مقام اعتذار بر آمد و گفت: من فعلا آمادگي ندارم شما منتظر من نشويد بعدا مشرف مي شوم، فرمودند: نه من منتظر شما هستم برخيز آماده شو كه با هم برويم، آقازاده ناچار از جا برخاست وضو گرفت با هم راه افتادند، جلو در صحن رسيدند، مرد فقيري را ديدند كه نشسته دست نياز به سوي مردم دراز كرده، آن عالم بزرگوار ايستاد و به فرزندش فرمود: اين شخص در اين وقت شب براي چه اين جا نشسته است؟ گفت: براي تكدي از مردم، فرمود: چقدر از رهگذران عايد او مي شود؟ گفت: احتمالا يك تومان، مرحوم كاشف الغطاء گفت: فرزندم درست فكر كن ببين اين مرد براي مبلغ كمي از دنيا در اين وقت شب از خواب و آسايش خود دست برداشته و دست تذلل به سوي مردم دراز كرده، آيا تو به اندازه ي اين شخص درباره ي وعده هاي خدا درباره ي شب زنده داران اعتماد نداري كه فرموده است: (فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة أعين) [1] هيچ كس نمي داند چه پاداشهاي مهمي كه مايه ي روشني چشم است براي آنها نهفته است، گفته اند: كه آن فرزند پاكدل جوان از شنيدن اين گفتار پدر زنده دل خود چنان تكان خورد كه تا آخر عمر از شرف و سعادت شب زنده داري برخوردار بود و نماز شبش ترك نشد. [2] .



[ صفحه 162]




پاورقي

[1] سوره ي سجده آيه 17.

[2] هزار و يك نكته ص 174.


بازگشت