داستان بنده و آقا


معروف است يكي از بزرگان كنيزي براي خدمت خريداري كرد چون شب فرا رسيد به كنيز دستور داد كه بستر خواب مرا پهن كن كنيز گفت شما بنده اي يا مولا؟ گفت: بنده ام، مولاي من خداست، كنيز گفت: عجب بنده ي بي شرمي هستي مگر مولاي تو مي خوابد كه تو مي خواهي بخوابي؟



عجبا للمحب كيف ينام

كل نوم علي المحب حرام



جاي تعجب است كه دوست چطور مي خوابد، تمام خوابها براي دوست حرام است. [1] .


پاورقي

[1] خزينة الجواهر ص 341.


بازگشت