عاشق و معشوق


گويند: معشوقي در شب وعده وصل به عاشق داد عاشق پاسي از شب را بيدار ماند و هر چه انتظار كشيد معشوق نيامد به ناچار خوابيد معشوق وقتي رسيد كه عاشق در خواب گرم و عميقي رفته او را بيدار نكرد و چند دانه گردو در جيب او گذارد و رفت چون صبح شد عاشق بيچاره به معشوق پيغام فرستاد كه چرا به وعده ي خود وفا نكردي و نيامدي؟ پاسخ داد من آمدم تو در خواب بودي گواه صدق گفتارم چند دانه گردوست كه در جيب تو گذاشتم و رفتم يعني ترا به عاشقي چه كار، تو طفلي، بايد با اطفال گردو بازي كني. [1] .



[ صفحه 143]




پاورقي

[1] خزينة الجواهر ص 341.


بازگشت