حضور قلب حضرت امام در عبادت


امام خميني رحمه الله آنچه را در راه تحصيل حضور قلب بايد انجام داد تحصيل نمودند؛ عبادت را در جاي خود و در ساعت خود با فراغت و حضور قلب انجام مي دادند، به گونه اي كه وقت نماز ايشان از اول وقت تا ساعات و دقايق مشخصي پس از اذان بود، و يا براي نماز شب، هميشه دو ساعت پيش از اذان از خواب بيدار مي شدند و به نماز مي ايستادند و هر يك از اشتغالات قلبي و دنيايي را پشت سر مي انداختند و با حضور قلب كامل نماز مي خواندند. براي اثبات اين ادعا، فقط كافي است به بعضي از خاطراتي كه از ايشان نقل شده است توجه كنيم. در مورد فراغت وقت ايشان براي نماز، گفته اند:

دقت امام رحمه الله در خصوص وقت نماز و حق نماز، آن قدر چشم گير بود كه پليس هاي فرانسه از روي رفت و آمد ايشان ساعتشان را ميزان مي كردند. شايد اين دقت بر روي وقت نماز، براي بيش تر مردم قابل درك نباشد، ولي وقتي انسان به اين درجه مي رسد - يعني مي تواند به نظاره گري آسمان و زمين بپردازد - اين امر برايش طبيعي است. هنگامي كه امام رحمه الله به نماز مي ايستادند، احساس مي كردم كه تمام وجودشان، نماز مي خواند و وقتي كه



[ صفحه 70]



چند نفر از برادرها براي محافظت مي ايستادند، مي فرمودند:

«احتياجي نيست، در ساعت نماز بايد نماز خواند.» [1] .

از اين بيان، علاوه بر فراغت براي وقت، حضور قلب نيز استفاده مي شود؛ زيرا وقتي انسان مي تواند با تمام وجود نماز بخواند كه قلب او در عبادت حاضر باشد.

ديگري در مورد وقت عبادت ايشان مي گويد:

آقا هر روز از ساعت دوازده نماز را شروع مي كردند و ساعت يك و پنج دقيقه نمازشان تمام مي شد و ناهار مي خوردند. [2] .

حضرت امام رحمه الله حتي براي نماز شب هم ساعات خاصي قرار داده بودند؛ نقل مي كنند:

هر شب رأس ساعت سه بيدار مي شدند و من صداي خش خش كاغذ يا مناجاتشان را مي شنيدم؛ حتي يك بار هم به ياد ندارم كه پنج دقيقه از ساعت بگذرد يا پنج دقيقه به سه مانده باشد كه ايشان بيدار شوند. [3] .

در مورد دور ريختن دل مشغولي ها و بي توجهي به آن ها ذكر دو خاطره به جا است: اول آن كه نقل مي كنند:

درست به خاطر دارم كه ماه هاي نخست آغاز جنگ بود، دشمن با



[ صفحه 71]



تمام تجهيزات و مدرن ترين سلاح هاي اهدايي شرق و غرب و ورزيده ترين ارتش آموزش ديده ي خود، حمله ي وسيعي را به مرزهاي غربي و جنوب غربي كشور اسلامي ما شروع كرده بود و هر روز و هر ساعت خبر ناگوار و وحشتناكي از پيشروي هاي دشمن به گوش مي رسيد، و به راستي كه خواب و خوراك را از همه گرفته بود؛ به طوري كه ما بسياري از ساعات روز و شب خود را در دفتر جماران و در پاي دستگاه تلكس مي گذرانديم و هر لحظه مترصد خبر تازه اي بوديم و متأسفانه خبرها هم يكي پس از ديگري، همگي مأيوس كننده و تأثربار بود. همه در تلاش بودند؛ چه آن ها كه در جبهه و خط مقدم بودند، و چه آن ها كه در پشت جبهه، نيرو و امكانات بسيج مي كردند. نصيب ما هم در اين ميان، غم و غصه و اندوه فراوان بود. در يكي از همان روزهاي فراموش نشدني و غم بار، نزديكي هاي ظهر بود كه تلفن زنگ زد و من كه پاي گوشي بودم، تلفن را برداشتم و متوجه شدم كه آقاي مهندس غرضي است - كه آن موقع استاندار خوزستان بودند پس از سلام و تعارف، با دلهره و اضطرابي به من گفتند: «فلاني، اين خبر را فورا به امام بدهيد و پاسخ آن را هم بگيريد و به من بگوييد: خرمشهر سقوط كرده و آبادان هم در خطر سقوط است. تكليف چيست؟» براي من كه خود را ضعيف تر از گوينده ي اين خبر مي دانستم، روشن است كه شنيدن اين خبر وحشتناك (كه سرانجام آن هم معلوم نبود) چه اضطرابي به وجود آورد، و همان گونه بدون عبا و عينك به اتاق بغل دفتر، كه دفتر پذيرايي



[ صفحه 72]



امام رحمه الله بود (و تا همين آخر هم تغيير نكرد و بارها همگي در صفحه ي تلويزيون، آن اتاق محقر را ديده ايم) رفتم و با توجه به همان نظم دقيق زندگي امام رحمه الله مي دانستم كه ايشان در آن زمان، كه اذان ظهر مي گفتند، سر سجاده ي نماز و آماده ي انجام فريضه ي ظهرند، با همان وضع، خود را به جلوي سجاده ي نماز ايشان رساندم. ديدم مشغول اقامه نمازند. مرا كه با آن وضع ديدند، فرمودند: «چه خبر شده است؟» من سخنان آقاي غرضي را بازگو كردم و عرض كردم: گوشي در دست ايشان است و منتظر پاسخ و دستور حضرت عالي هستند. امام رحمه الله طوري كه انگار هيچ مطلب غير معمولي نشنيده بودند، با همان آرامش و طمأنينه ي هميشگي، فرمودند: «برويد به ايشان بگوييد: جنگ است آقا! جنگ است!» همين دو جمله را گفتند و به دنبال فصول بعدي اقامه ي خود رفتند و سپس هم بدون توجه به اين كه من هنوز ايستاده ام، تكبيرة الاحرام گفتند و با طمأنينه نماز ظهر را شروع كردند. من هم برگشتم و به آقاي غرضي گفتم: آقا فرمودند: جنگ است آقا! جنگ است! ايشان هم ديگر چيزي نگفت و گوشي را بر زمين گذاشت. به راستي، هنوز آن منظره و آن آهنگ و آن جملات در گوش من طنين انداز است. [4] .

دومين خاطره نشانگر آن است كه حضرت امام رحمه الله حتي



[ صفحه 73]



علاقه هاي دنيوي مثل علاقه به فرزند را نيز براي نماز كنار مي زدند.

نقل مي كنند:

در سال 1352 با همسر و فرزند نه ماهه ام به عراق رفتم. نيمه شب بود كه به منزل امام رسيديم. خودشان آمدند و در را باز كردند. چند دقيقه اي به احوال پرسي گذشت و بعد نماز شب را شروع كردند. اين براي من خيلي تعجب آور بود؛ نماز شب واجب نبود و ايشان مي توانستند آن را قدري ديرتر بخوانند. اما با وجود اين كه علاقه ي زيادي به پسرشان، احمد آقا، داشتند و چند سالي بود كه از ايشان دور بودند، مشغول نماز شدند. [5] .

اين گونه است كه آن حضرت حضور قلب را به چنگ آورده و حضور قلب ايشان در نماز مشهود بود. مي گويند:

اوايل جنگ بود كه ناگهان صداي ضد هوايي به گوش ما رسيد. و چون تا آن روز با صداي ضد هوايي آشنايي نداشتيم، احساس كرديم كه هر صدا به منزله ي انفجار يك بمب است و سراسيمه به اتاق امام رفتيم. ولي امام در ايوان اتاق مشغول نماز خواندن و عبادت بودند؛ گويي اصلا صدايي نشنيده بودند و اصلا متوجه ورود ما به اتاق نشدند. [6] .



[ صفحه 77]




پاورقي

[1] امام در سنگر نماز، ص 21، خاطره ي مرضيه حديدچي؛ پا به پاي آفتاب، ج 1، ص 322.

[2] همان، ص 24، خاطره ي عيسي جعفري.

[3] همان، ص 77 و 78، خاطره ي مرضيه حديدچي.

[4] همان، ص 31 و 32، خاطره ي سيد هاشم رسولي محلاتي؛ پا به پاي آفتاب، ج 2، ص 175 و 176، خاطره ي سيد هاشم رسولي محلاتي.

[5] امام در سنگر نماز، ص 69، خاطره ي فاطمه طباطبائي.

[6] همان، ص 36، خاطره ي عاطفه اشراقي؛ پا به پاي آفتاب ج 1، ص 214.


بازگشت