سايبان چشم


عبور از خواهش تن

درك صادقانه ي تسبيح سنگ و آب

و لمس ابتداي خداست.

هنگام،

كه شب، خمار مرا مي شكند

و من از «لول مستي»

سبوي پرستاره ي شب را

تو

به چندم خواب خويش

خميازه

شليك مي كني؟!

نگاه كن!

تابش تن شب،

دستي سايبان چشم نمي خواهد.



[ صفحه 103]




بازگشت