براي تو گريه مي كنم


مسافر روزها و

هنوزهاست.

پايش: پر كوير

قلبش در عرق.

با صخره اي

- پيچيده در سيم هاي خاردار-

بر پشت.

گمگشته ي سنگلاخي

- در محاصره ي وحشي بن بست ها.

سنگلاخي

گلهايش: تيغ

خورشيدش، سوخته.



در «چرا نمي رسيم»هاي خونچكانت

براي تو گريه مي كنم

براي تو، آي...!

بي محراب!



[ صفحه 79]




بازگشت